کلاس کوچک شیرینم


دیروز پشت این پرده‌ای که بوی نور می‌دهد، بعد از یک سال، آخرین کتاب ترمِ یکِ دوره‌ی محبوبم را با بچه‌ها تمام کردم! بیشتر از معمول طول کشید اما شکر خدا که حوصله کردیم تا نیمه‌کاره رهایش نکنیم.
جایی خوانده بودم عاشق از شوق رسیدن به کمال معشوق، از وضعیت فعلی خودش راضی نیست. بدا به حال معلمی که عاشق هم بشود... چقدر حسرت روزهایی را می‌خورم که وقت بچه‌ها را گرفته‌ام در حالی که - آنچنان که شایسته روح بزرگ و با عظمتشان است- معلم خوب و سر حال و خوش صحبت و توانمندی نبوده‌ام.

هر معلم و هم‌مباحثه‌ای رشدش را مدیون عزیزانی ست که با دست و دلبازی عمر و ذهن و گوششان را در اختیارش می‌گذارند که تمرین کند بهتر صحبت کردن و ماهرانه‌تر بحث کردن و صبورانه‌تر توضیح دادن را.

۲ نظر ۶ لایک

یک کلاسِ پرْ بهار

یکی از بچه‌های کلاسم بامزه و غیر معمولی ست. اسمش را گذاشته‌ام خانم «مخالفم». چون عقیده دارم در کلاس درس باید تا جایی که ممکن است فضای گفتگو فراهم باشد و همه حرفشان را بزنند و نقدشان را حتی اگر تند باشد بگویند، اتفاقا او که ساز مخالف می‌زند را دوست‌تر دارم، چون بیشترین کمک را به همه برای پیدا کردن سعه‌ی صدر می‌کند و از زوایای عقل همه، پاسخ‌ها و استدلال‌ها را بیرون می‌کشد. دیروز یک سوال مطرح کردم و نظر همه را گرفتم. دیدم هیچ نمی‌گوید. خواستم با نظرش دیگران را نقد کند، چون می‌دانستم به مذاقش خوش نیامده نظرشان. غیر عادی نبود که بگوید: «من مخالفم». گفتم: «استدلالت را هم بگو.». گفت: «استدلالی ندارم. یعنی نمی‌دانم چرا، فقط می‌دانم مخالفم!» 😁


به نظرم زنده‌ترین کار عالم، معلمی و مربی‌گری است. از هم‌نشینی با آدم‌ها در هر ساعت هزار برگ و شاخه‌ی نو درت جوانه می‌زند.

۰ نظر ۴ لایک

از حرکتی که می‌کنیم

از وقتی برگشتم از کلاس دارم فکر می‌کنم چی میشه بعضی آدم‌ها به جایی می‌رسن که پشتشون از بار مشکلات داره خم میشه ولی می‌ایستن و دیگران رو هم امر به ایستادگی می‌کنن؟ چی میشه که استاد از شدت ناراحتی نمی‌تونه فلان خاطره رو تعریف کنه اما جوری با ما از خسته نشدن حرف می‌زنه که احساس می‌کنیم باید پاشیم و کاری بکنیم و می‌تونیم اگر بخوایم؟ از وقتی برگشتم دیگه اون آدم چند ساعت قبل از کلاس، که داشت دق می‌کرد از غصه‌ی کاری از دستش برنیومدن نیستم. دلم می‌خواد بلند شم. دلم می‌خواد با همه‌ی توانم بدوم. واقعا کار سختیه، برای هدفی که داریم از خواب شب هم بزنیم؟ شدنی نیست که به خاطر دین و اعتقاداتمون، از آبرو و اعتبار خودمون خرج کنیم؟ من از رفتار استادم یاد گرفتم که اگر قدر مسئولیتمون رو بدونیم می‌تونیم از کنار سختی‌هاش به راحتی بگذریم.


راستی، چقدر باید دعا کرد برای آدم‌هایی که به ما انگیزه‌ی تلاش میدن، برای آدم‌هایی که به خاکستر ما می‌دمن تا بلند شیم و تاریکی‌ها رو نابود کنیم، تا حق مطلب ادا شه؟

۶ نظر ۵ لایک

دزد هم هستی، مشتی باش!

استاد میگه آدم‌هایی که خیلی خوبن وقتی توی دام شیطان می‌افتن بد نمیشن، افتضاح میشن! عکسش هم صادقه. گاهی آدم‌هایی که یک عمر توی خطا و گناه وقت گذروندند، به خاطر نقاط روشن وجودشون و خصیصه‌هایی مثل انصاف و عدل و ... ازشون دستگیری میشه. این‌ها فقط عوض نمیشن، عالم رو عوض می‌کنن!

بقیه هم معمولی‌های عالمن. معمولی‌هایی که خوب و بدشون فرقی به حال کسی نمی‌کنه. این‌ها‌ یا میرن بهشت، به زور یا میرن جهنم، مفت!


پ.ن: ما معمولی‌ها ...

۲ نظر ۳ لایک

دنده‌ی لج

استاد می‌گفت: «خیلی‌هایی که چپ می‌کنن توی مسائل اعتقادی قابل برگشتن، به شرط این که ما روی دنده‌ی لج ننداخته باشیمشون. که متاسفانه این کار رو می‌کنیم، ما به اصطلاح بچه حزب اللهی ها خیلی‌ها رو می‌ندازیم روی دنده‌ی لج»


*


دلم عجیب شور می‌زنه. برخورد نادرست بخش‌های مختلف حکومتی مثل نیروی انتظامی توی مسائلی مثل حجاب و ناامیدی و روی گردانی مردم از دین و نمایندگانش به دلیل چیزهایی که دیدند یا شایعاتی که شنیدند و تکذیب نشد، داره به سمت بدی می‌بره همه‌ی ما رو. من از ماه رمضان امسال می‌ترسم. از قد علم کردن یک عده جلوی خدا می‌ترسم و بیشتر از اون‌ها، برای خودم نگرانم و کارهایی که می‌تونستم برای خیلی‌ها بکنم و بنا به ملاحظاتی نکردم. خدا عاقبتمون رو ختم به خیر کنه.


دسته: کلاس طلیعه

۰ نظر ۲ لایک

می‌خوای بدونی چقدر می‌ارزی؟

استاد می‌گفت: «می‌خوای بدونی چقدر می‌ارزی؟ ببین اونی که دلت براش شور می‌زنه چقدر می‌ارزه. برای جورابت دلت شور می‌زنه؟‌سه تومن می‌ارزی! برای کیفت؟ ده تومن! برای پرایدت؟ اون که دو میلیونم نمی‌ارزه می‌فروشن بیست تومن٬ دو میلیون می‌ارزی! برای پورشه‌ت؟‌ خونه‌ت؟ علم؟ آدم‌ها؟ بشریت؟ همونقدر می‌ارزی. فقط حواست باشه خودتو حراج نکنی.»


دسته: کلاس طلیعه

۰ نظر ۳ لایک

می‌خوای بدونی چی کاره‌ای؟

استاد می‌گفت: می‌خوای بدونی چی کاره‌ای؟ می‌خوای بدونی چه اثری توی این عالم داره وجودت؟

از خودت بپرس: من کجای عالم ام؟

بعد بپرس: اگر نباشم چی میشه؟

اگر جواب هیچی باشه خیلی بده، باید یه فکری به حال خودت بکنی.

اگر جواب اینه که یکی، دو تا، سه تا کار لنگ می‌مونه، اون سه تا رو بکن چهار تا و هی به مرور زمان بیشترش کن.



دسته: کلاس طلیعه

۱ نظر ۳ لایک

خوشا به حال شماها که نویسندگی بلدید :))

چند روز پیش ارشد کلاس طلیعه پیام داده میگه ما می‌خوایم روز معلم به استاد هدیه بدیم، یه چیزی می‌نویسی با هدیه بدیم استاد بخونه؟ چند روز پیش ترش هم توی مدرسه گفتن میای یه جمله‌ی قشنگ بگی ما بنویسیم برای دعوت نامه‌ی اولیا؟ :))) به همین منوال اکثر آدم‌هایی که می‌پرسن رشته‌ت چیه و می‌شنون گرافیک میگن: یعنی می‌تونی عکس ما رو بکشی؟


آدم‌های بامزه‌ای احاطه م کردن!


پ.ن: البته نوشتن متن برای استاد رو محض مزاح عرض کردم، چون واقعا خوشحال شدم از این که روی من به خاطر اون کار حساب کردن و در خفا کلی هم ذوق مرگ شدم :))


دسته: کلاس طلیعه

۱ نظر ۰ لایک
«بعد از این نام من و گوشه‌ی گمنامی‌ها
که غریبان جهان شهره‌ی آفاق‌ ترند»
موضوعات
کربلا ای کاش مسافرت بودم (۱۳)
یادداشت‌های یک زن خانه‌دار (۱۴)
چوپان معاصرطور (۱۵)
ما اینجوری دیدیم (۱۲۲)
اتفاق خودش نمی‌افتد (۷۸)
رج به رج (۱۳)
هنگامه‌ی تب (۳۸)
مداد سفید (۵۰)
خنده ی گشاد (۱۱)
اونی که برام قله ست (۱۶)
اینجور وقتا (۵۷)
مداد سرخ (۱۷)
دیالوگ‌های ماندگار (۴)
تا پخته شود خامی (۱۴)
من ریحانه‌ام (۱۱)
نامه های جمعه (۲)
برکه ی کاشی (۱۲)
کلاس طلیعه (۸)
با توام (۱۲)
پیوند ها
لابلای گل های پیراهنش
یک ذهن مُشَبَّک
نیوفولدر
پرانه ام
سلام
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان