اعطای مقام ویژه به زبان بسته‌ها!

حالا وسط این گیر و دار، یک عده شروع کرده‌اند به انتشار مطالبی در ستایش سگ‌های زنده یاب هلال احمر و بعضی حتی قضیه را تا آنجا داغ کرده‌اند که بارک الله به مرام و معرفتت که از انسان بالاتری! و حرف‌هایی از این دست که تو حافظ جان آدم‌هایی و آدم‌ها تو را در خیابان می‌کشند و الخ. ما منکر این نیستیم که همه‌ی مخلوقات خدا صاحب حق و احترام هستند و آزار رساندن و زجر دادن هیچ موجودی پسندیده نیست (بحث تغذیه از گوشت حیوانات مفصل است و از این موضوع متفاوت) و یاداوری می‌کنیم که اتفاقا اسلام توصیه‌های مکرری دارد درباره‌ی رحم کردن به حیوانات و هشدارهای جدی درباره‌ی آزار رساندن به آن‌ها؛ حتی در مورد آن‌هایی که از نگهداری آن‌ها اجملا نهی کرده مانند سگ. 

نکته‌ای که این عزیزان فراموش کرده‌اند و احتمالا به آن توجه ندارند ارزش گذاری بین غریزه و اختیار است. سگ به حکم غریزه، چه بخواهد و چه نخواهد تربیت پذیر است و با همان تربیت غیر ارادی در بحران‌ها می‌تواند به داد انسان‌ها برسد. آدم‌ها اختیار دارند و یا خود را برای مناسبات جامعه‌ی انسانی تربیت می‌کنند یا تربیت نمی‌کنند و تماشا و ثبت لحظات را ترجیح می‌دهند. اگر سگی در بحران به کار می‌آید، دارد روی خطی که برای آن خلق شده حرکت می‌کند و اختباری در انتخاب این کار ندارد که قابل ستایش و تمجید (آن هم تا این اندازه!) باشد. اما آدمی را می‌شود سرزنش کرد، به حکم همان اختیاری که از همه‌ی موجودات عالم شرافتش را بالاتر برده. همان اختیاری که می‌تواند با آن بشود بهتر از فرشته‌ها یا بشود «کالانعام بل هم اضل».


و اگر چیزی این روزها حقیقتا لایق ستایش باشد، آدم‌هایی هستند که با «اختیار» جان گرامی‌شان را برای مال ناقابل دیگران گذاشتند و به دل آتش زدند. آدم‌هایی که می‌توانستند مثل خیلی از ما در دایره‌ی حیات باشند هنوز.

۰ نظر ۳ لایک

سهم ما چقدر است؟

امروز یک ساختمان پانزده طبقه در تهران سوخت و ریخت؛ به همراه یک عالم خسارت مالی و تعدادی خسارت جانی که به نظرم خسارت‌های دسته‌ی دوم، زخم‌های عمیق‌تری رو از خسارت‌های دسته‌ی اول ایجاد کرد. حالا یه عده، بر اثر سهل انگاری از خسارت‌ها پیشگیری نکردند و عده‌ای دیگه، به دلیل دلسوزی یا بی‌عقلی اجازه‌ی رسیدن به موقع نیروهای امدادی به محل رو ندادند و ... بدون هیچ حلقه‌ی واسطی یک گوشه‌ی این حادثه رو گرفتند و نتیجه‌ی وحشتناکش رو تسریع کردند. [تا اینجای کار رو ما اهالی پایتخت بارها شنیده‌ایم از صبح]

.

.

.

شنیده بودم برخی علما، گریه می‌کردند که عبادتشون طوری نبوده که تاثیرش توی عالم، جلوی ظلم رو بگیره و عقیده داشتند اگر گوشه‌ای از دنیا خاری در پای زن مظلومی میره، حتما یه ربطی به کم کاری اون‌ها داره. به اشک و انتظار خانواده‌ی افرادی فکر کنیم که به حسب وظیفه به دل آتش زدند... حتی یک قطره اشک، یک آه، اگر آه مظلوم باشه، خدا می‌دونه چقدر می‌چرخه توی عالم تا توی موضعش بنشینه ... بله که برای هر کی به اندازه‌ی وسعش تکلیف کنار گذاشتند اما ... اگر وسعت و در نتیجه تکلیف ما بیشتر از چیزی بود که خودمون فکر می‌کردیم چی؟


پ.ن: سهم من همیشه و همواره در اتفاقات خوب و بد اطراف چقدره؟ این سوالیه که از شانزده سالگیم تا به حال نه جوابی براش داشتم و نه برام تکراری و کهنه شده.

۱ نظر ۰ لایک
«بعد از این نام من و گوشه‌ی گمنامی‌ها
که غریبان جهان شهره‌ی آفاق‌ ترند»
موضوعات
کربلا ای کاش مسافرت بودم (۱۳)
یادداشت‌های یک زن خانه‌دار (۱۴)
چوپان معاصرطور (۱۵)
ما اینجوری دیدیم (۱۲۲)
اتفاق خودش نمی‌افتد (۷۸)
رج به رج (۱۳)
هنگامه‌ی تب (۳۸)
مداد سفید (۵۰)
خنده ی گشاد (۱۱)
اونی که برام قله ست (۱۶)
اینجور وقتا (۵۷)
مداد سرخ (۱۷)
دیالوگ‌های ماندگار (۴)
تا پخته شود خامی (۱۴)
من ریحانه‌ام (۱۱)
نامه های جمعه (۲)
برکه ی کاشی (۱۲)
کلاس طلیعه (۸)
با توام (۱۲)
پیوند ها
لابلای گل های پیراهنش
یک ذهن مُشَبَّک
نیوفولدر
پرانه ام
سلام
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان