جاده و اسب مهیاست، بیا تا برویم ...

مثل مرغ سر کنده شده ام. گاهی می‌روم. گاهی می‌آیم. کمی می‌نشینم. اندکی راه می‌روم. باری می‌خندم و بار دیگر بغض می‌کنم. چه دارد می‌شود؟ نمی‌دانم. تکلیفم چیست؟ بی‌خبرم. از کدام مسیر می‌روم؟ راه را بلد نیستم. اصلن می‌روم؟ خدا عالم است. فقط فهمیده‌ام در شما، اشک و قلم زود تاثیر می‌کند. به اشک و قلم قسم، افسار دلم از دستم در رفته. تمامش کنید، زودتر.

۲ لایک
۱۲ آبان ۰۹:۲۴ وقف شده
اشک و قلمت پر برکت ،
طفل جان :)

صاحبشون به کم راضیه:)

۱۹ آبان ۰۶:۰۷ صحبتِ جانانه
سلام

خوش به سعادتتون
حامل پیام سلام  و دلتنگی من باشید لطفا...
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
«بعد از این نام من و گوشه‌ی گمنامی‌ها
که غریبان جهان شهره‌ی آفاق‌ ترند»
موضوعات
کربلا ای کاش مسافرت بودم (۱۳)
یادداشت‌های یک زن خانه‌دار (۱۴)
چوپان معاصرطور (۱۵)
ما اینجوری دیدیم (۱۲۲)
اتفاق خودش نمی‌افتد (۷۸)
رج به رج (۱۳)
هنگامه‌ی تب (۳۸)
مداد سفید (۵۰)
خنده ی گشاد (۱۱)
اونی که برام قله ست (۱۶)
اینجور وقتا (۵۷)
مداد سرخ (۱۷)
دیالوگ‌های ماندگار (۴)
تا پخته شود خامی (۱۴)
من ریحانه‌ام (۱۱)
نامه های جمعه (۲)
برکه ی کاشی (۱۲)
کلاس طلیعه (۸)
با توام (۱۲)
پیوند ها
لابلای گل های پیراهنش
یک ذهن مُشَبَّک
نیوفولدر
پرانه ام
سلام
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان