خدایا!
به تو پناه میبرم از «الهی هب لی کمال الانقطاع الیک» گفتنی که همراه با آن ته دلم از نگرانی تعلقاتم میلرزد.
معبودا!
به تو پناه میبرم از «اللهم عجل لولیک فرج» خواندنی که به دلم میاندازد «میخواهی بیاید و آبروی توی روسیاه را بریزد؟»
پروردگارا!
به تو پناه میبرم از وحشتی که از «اللهم اجعلنی مطمئنة بقضائک ... صابرة علی نزول بلائک» به من دست میدهد.
رئوفا!
به تو پناه میبرم از آن «لعنتی قسم خورده» که خودش را میزند به موش مردگی و توی خون من میگردد و جای من فکر میکند، نفس میکشد و حرف میزند. به تو پناه میبرم از اینگونه مکری که با من میکنی؛ پناه کسی که وحشت زدهی واقعی و تنهای حقیقی است.
پ.ن: دلم میخواهد سفرنامهی کربلایم را کامل کنم، راستش فکر میکردم روزی یکی اش را میتوانم بنویسم؛ اما همین که فکر کردم برای نوشتن باقیش باید از فکر نجف خارج شوم، دلم لرزید و قلمم جلو نرفت. امیدوارم خودشان برای ادامه اش کمک کنند.