«شهر خالی ست ز عشاق»

خیلی از کارها بیشتر از توانایی، توفیق می‌خواهد و این که باعث می‌شود ما برای شما نتوانیم کاری کنیم آقا، از بدبختی و بی‌توفیق بودن خودمان است. من نمی‌دانم باید چه کار کنم، فقط یادم هست شما زود راضی می‌شدید با قلم، با این که بنویسیم دوستتان داریم. من دوستتان دارم آقا، هر چند بدترین بنده‌ باشم روی این کره‌ی خاکی. اگر راضی به کار کردنم نمی‌شوید، لااقل آرامم کنید ... یا نه، خودتان کاری کنید. خودتان آبرویم را بخرید و برای کار خودتان کاری کنید. من دیگر نمی‌دانم باید چه کار کنم. دستم خالی ست و کسی نمانده که فکر کنم می‌شود به یاری اش طلبید و نطلبیده باشم.

۰ لایک
«بعد از این نام من و گوشه‌ی گمنامی‌ها
که غریبان جهان شهره‌ی آفاق‌ ترند»
موضوعات
کربلا ای کاش مسافرت بودم (۱۳)
یادداشت‌های یک زن خانه‌دار (۱۴)
چوپان معاصرطور (۱۵)
ما اینجوری دیدیم (۱۲۲)
اتفاق خودش نمی‌افتد (۷۸)
رج به رج (۱۳)
هنگامه‌ی تب (۳۸)
مداد سفید (۵۰)
خنده ی گشاد (۱۱)
اونی که برام قله ست (۱۶)
اینجور وقتا (۵۷)
مداد سرخ (۱۷)
دیالوگ‌های ماندگار (۴)
تا پخته شود خامی (۱۴)
من ریحانه‌ام (۱۱)
نامه های جمعه (۲)
برکه ی کاشی (۱۲)
کلاس طلیعه (۸)
با توام (۱۲)
پیوند ها
لابلای گل های پیراهنش
یک ذهن مُشَبَّک
نیوفولدر
پرانه ام
سلام
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان