امروز صبح٬ تکه آسمانی که افتاده بود توی تابهی پنجرهی اتاقم٬ بوی تخم مرغ نیمرو میداد و درست مثل همین تخممرغ هایی که مادربزرگ در تابههای رویی میشکند؛ وسطش زرد و دور سفیدهاش قهوهای سوخته شده بود.
۲۶ تیر ۹۵
امروز صبح٬ تکه آسمانی که افتاده بود توی تابهی پنجرهی اتاقم٬ بوی تخم مرغ نیمرو میداد و درست مثل همین تخممرغ هایی که مادربزرگ در تابههای رویی میشکند؛ وسطش زرد و دور سفیدهاش قهوهای سوخته شده بود.