من یه خاله ی خونه خراب کنم!

و پاسخ این سوال شد این :


دفتر نقاشی

پاستل دوازده رنگ

و رنگ انگشتیییییی


این رو به محض دیدن مامانش گفتم: من یه خاله‌ی خونه خراب کنم. یه چیزی برای بهار آوردم که همه جا رو به هم بریزه باهاش. :)) مامانش با نگرانی ملیحی گفت: چی؟ و بعد لبخندش بلعید تمام نگرانی رو. به نظر من بچه‌ای که فرصت منهدم کردن خونه رو تا قبل هفت سال نداشته باشه چیزی توی وجودش رها و ناتمام می‌مونه. (جدا اگر از طرفداران مکتب بچه‌ی خوب بچه‌ی آرام است هستید٬ سعی کنید بچه‌هاتون رو از من دور کنید. من خیلی جدی‌‌ام در این باره و بلایی که مد نظرم هست رو سر شما و بچه‌هاتون میارم و دیگه این بچه براتون بچه نخواهد شد :دی) اما خوشبختانه مامانش٬ شبیه خودم بود و این چیزها خیلی خونه خراب کنی به حساب نمیومد براشون. می‌گفت این اولین دفتر نقاشی و پاستل های بهاره و دیگه وقتش بوده که براش بخرن. خیلی خوشحال شد. خود بهار هم٬ تا کادوهاشو دید باز کرد و شروع کرد به نقاشی کشیدن و انگار این رفتار حتی برای مامانش هم تازگی داشت. قبل ترها دفتر نقاشی ای داشته که دوستش نداشته و تا امروز فقط پشت کاغذهای پشت سفید نقاشی می کشیده. خلاصه که خیلی حالم خوبه از دیدنش٬ از نفس کشیدن تو هواش٬ از خنده‌هاش٬ از خوش اخلاق بودنش و نقاشی کشیدنش. کاش خیلی زود ببینمت بهار ... بهار قشنگم. :)


پ.ن: قبل از سه مورد بالا٬ گل سفالگری و وردنه‌ و وسایل گل بازی رو گذاشته بودم رو پیشخوان صندوق دار. بعد پشیمون شدم و کمی٬ فقط کمی دلم به حال مامانش که تا قبل امروز ندیده بودمش سوخت :)))))

پ.ن۲:‌ مامانت چه قشنگ می‌خندید بهار. چه نرم بود. چه بی‌گوشه. چه صیقلی. مثل سنگ‌های سخت و سختی کشیده‌ی کف رود٬ که بدون تیزی و حاشیه‌ای میشه برشون داشت و بوسید. گرم و فکر کنم تو که انقدر شبیه عکس بچگی‌های مامانتی٬ یه روزی به قشنگی این روزهاش بشی. خوش به حالت :)

۵ لایک
اون هم گزینه ی خوبی بود واقعا :)) 

کاشف به عمل اومد که خونشون گل و خاک سر خود هست و اون در واقع تحفه ای به حساب نمی اومد :))))

خوب شد یه چیزی خریدم که نداشته قبلش :)

۲۸ مرداد ۱۲:۴۴ ماه پیشانو
خیلی راضیم از پیشنهادم.حتی تو ذهنم بود جای مداد رنگی بگم آبرنگ بخری ولی دقیقا از کثیف کاریش ترسیدم و نگفتم بهت!:))

:***

۲۹ مرداد ۰۱:۳۰ وخدایی که دراین نزدیکیست ..!
پاستیل ک سن نداره داره؟؟؟؟؟؟؟

اصن واسه مرد 40 ساله بخری میشه بهار 2 ساله 
:)))))))))))))))))))


دست گلت درد نکنه
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
«بعد از این نام من و گوشه‌ی گمنامی‌ها
که غریبان جهان شهره‌ی آفاق‌ ترند»
موضوعات
کربلا ای کاش مسافرت بودم (۱۳)
یادداشت‌های یک زن خانه‌دار (۱۴)
چوپان معاصرطور (۱۵)
ما اینجوری دیدیم (۱۲۲)
اتفاق خودش نمی‌افتد (۷۸)
رج به رج (۱۳)
هنگامه‌ی تب (۳۸)
مداد سفید (۵۰)
خنده ی گشاد (۱۱)
اونی که برام قله ست (۱۶)
اینجور وقتا (۵۷)
مداد سرخ (۱۷)
دیالوگ‌های ماندگار (۴)
تا پخته شود خامی (۱۴)
من ریحانه‌ام (۱۱)
نامه های جمعه (۲)
برکه ی کاشی (۱۲)
کلاس طلیعه (۸)
با توام (۱۲)
پیوند ها
لابلای گل های پیراهنش
یک ذهن مُشَبَّک
نیوفولدر
پرانه ام
سلام
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان