مقالات طفل


حالتش را فرقی نیست، پشت چراغ، میانه‌ی درس، در حال صحبت با فلان یا قورت دادن لقمه‌ی کشک بادمجان مامان؛ ناگاه، چیزی درونم می‌خروشد که: بخوان، با صدای بلند، به سان دیوانگانی که این روزها توی شهرها پیدایشان نیست، جایشان خالی ست. آواز کن، با مد، با تحریر، چاووش سان. فریاد کن که وقت گفتن است.

و دستی شانه‌ام را می‌گیرد که: مگر که هستی تو؟ ذره را چه به هیاهو؟ چه به خودنمایی؟ بنشین سر جایت تا آسمان و زمین قهقهه‌ی جولان دادنت نشده.

و من لب فرو می‌بندم 

و واژه‌ها از گوش و مو و چشمانم می‌زند بیرون، می‌ریزد روی گونه و شانه و شیب روسری‌ام یا می‌چسبد به جیب کیف و شیرازه‌ی کتاب و... شبیه کپه زغالی می‌شوم که هنوز گر نگرفته یک سطل آب نثارش کرده‌اند و حالا جنگل دارد به زندگی خودش می‌رسد و لابد توی دلش می‌گوید: همان بهتر که خاموش شد!



پ.ن: پساپس، عذرخواه جناب شمسم بابت به هزل گرفتن عنوان کتابی که صحبت‌های اوست، همان مقالات شمس شما اهل فضل.


۱ لایک
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
«بعد از این نام من و گوشه‌ی گمنامی‌ها
که غریبان جهان شهره‌ی آفاق‌ ترند»
موضوعات
کربلا ای کاش مسافرت بودم (۱۳)
یادداشت‌های یک زن خانه‌دار (۱۴)
چوپان معاصرطور (۱۵)
ما اینجوری دیدیم (۱۲۲)
اتفاق خودش نمی‌افتد (۷۸)
رج به رج (۱۳)
هنگامه‌ی تب (۳۸)
مداد سفید (۵۰)
خنده ی گشاد (۱۱)
اونی که برام قله ست (۱۶)
اینجور وقتا (۵۷)
مداد سرخ (۱۷)
دیالوگ‌های ماندگار (۴)
تا پخته شود خامی (۱۴)
من ریحانه‌ام (۱۱)
نامه های جمعه (۲)
برکه ی کاشی (۱۲)
کلاس طلیعه (۸)
با توام (۱۲)
پیوند ها
لابلای گل های پیراهنش
یک ذهن مُشَبَّک
نیوفولدر
پرانه ام
سلام
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان