من مذهبی‌ام، با افتخار!

چند وقت پیش ماجرای عجیبی در محل کار اتفاق افتاد. یکی دو تا سوژه پیشنهاد دادم که به برخی دلایل رد شد. یکی از سوژه‌ها رو هم خودم به دلیل ارتباط مستقیمی که به یکی از روزنامه‌های تندرو داشت رد کردم. بلافاصله با تعجب مسئول صفحه مواجه شدم که می‌گفت من فکر می‌کردم شما یکی از طرفداران این روزنامه باشید. اونجا نفهمیدم اما متاسفانه هر چی بیشتر می‌گذره بیشتر به عمق نگاه اون (و برخی از دوستان و همکاران اون محل و دیگر محل‌ها) پی می‌برم. البته این حرف خیلی عجیب بود و حاصل نگاه و قضاوت نابجای اون همکار محترم و فاصله‌ای که با هم داشتیم. اما بیشتر از همیشه مصرم کرد به محافظه‌کار نبودن و آشکار کردن عقاید مذهبیم. تنها چیزی که تا قبل از اون نگرانم می‌کرد، قرار گرفتن توی لیست آدم‌هایی بود که در ظاهر شبیه همیم ولی قلبا از هم دوریم، در تعریف مردم داری، خوش رفتاری، خیرخواهی، نوع دوستی و مسئولیت‌های اجتماعی از هم فاصله داریم. حرف هم رو در نوع امر به معروف نمی‌فهمیم و عقاید هم رو در مسائل عمده‌ی فرهنگی قبول نداریم. نگران این بودم که یک روز بشنوم تو هم از قماش گشت ارشادی‌ها و طرفداران فلان روزنامه‌ای و اگر پنهان کاری و مدارایی هم بوده از این بابت بوده اما حالا که می‌بینم کم حرف زدنم با اون‌ها و کم بروز دادن اعتقاداتم دقیقا نتیجه‌ی عکس داده رودربایستی رو گذاشتم کنار و دوست دارم حرف بزنم.
من مذهبی‌ام و بابت اینطور بودن حال خوبی دارم. مسلمان شرمنده بودن رو دوست ندارم و بابت این که عقاید خاصی دارم نسبت به کسی احساس دین و بدهکاری نمی‌کنم. دلم می‌خواد خوب باشم، خوب زندگی کنم و برای مردم جامعه‌ام قابل تکیه باشم، درست همون شکلی که بزرگانم بودند. دیگران رو هم خوب می‌خوام و به همین خاطر در برابرشون احساس مسئولیت می‌کنم. ضعف‌ها و گرفتاری‌های زیادی دارم، پنهان و آشکار و عقیده‌ام این نیست که کامل هستم یا خواهم شد اما برای بهتر شدن تلاش می‌کنم و خواهم کرد. نگران برخی تفکرات و بدفهمی‌های جامعه‌ی مذهبی‌ها هستم و دلم نمی‌خواد کسی رفتار ما رو به پای بد بودن دین بگذاره. اگر فاصله‌م رو با آقایونی که همکارم هستند حفظ می‌کنم به خاطر نوع تربیتمه و چیزی که از الگوهای دینیم فهمیدم. اگر با مردی زیاد شوخی نمی‌کنم، اگر توی کار کسی سرک نمی‌کشم، اگر خیلی یادداشت مذهبی می‌نویسم، اگر از ظاهر پسری در محل کار تعریف نمی‌کنم، اگر نمی‌خوام مردی به اسم کوچیک صدام کنه، به این خاطر نیست که طرفدار فلان روزنامه‌ام! به خاطر این نیست که عقایدم خشکه، که با کسی بگو و بخند ندارم، که از جامعه گریزان و متحجرم. به این خاطره که بهم یاد دادند زن باید مدام و مدام در جایگاهی باشه که شانش رعایت و کرامتش حفظ بشه. این چطور جمع میشه با رفتار آدم‌هایی که دوست دارن هر طور دلشون می‌خواد با همکاران خانمشون رفتار کنن و هر جور حرفی که می‌خوان بهشون بزنن؟ به من یاد دادند زن با وقاره، اهل حرف حسابه، محکمه، منطقیه، می‌دونه به چی معتقده، یاد دادن از چیزی که بهش معتقدم حرف بزنم و به چیزی که ازش حرف می‌زنم خودم عامل باشم. اگر جواب سلام بعضی‌ها رو نمیدم برای اینه که در موردشون شنیدم «به زنان احترام نمی‌گذارد مگر کریم و به آن‌ها بی‌احترامی نمی‌کند مگر پست و بی‌مقدار». اگر از کسی فاصله می‌گیرم برای اینه که حتی برای کلام خودم هم در جایگاه زن ارزش و احترام قائلم و با این حال مطمئنم خطاهام کم نیستند و اشتباهاتم زیادند. به نصیحت و تذکر بیشتر از هر کسی احتیاج دارم و بدون شوخی و تعارف بهترین هدیه‌ها رو انتقاد منصفانه می‌دونم.
من از جامعه فرار نمی‌کنم، چون سهمی توی آینده‌ش دارم. با آد‌م‌های غیر مذهبی زیادی دوست و هم کلام بودم و از تفاوت عقیده‌شون فرار نکردم. خیلی‌هاشون رو آدم‌های منصفی دیدم که حرف منطقی رو می‌پذیرفتند، آدم‌هایی که ریشه‌ی تفاوت ظاهرشون در این بوده که دلشون نمی‌خواسته مثل خیلی از ما آدم‌های منافق به ظاهر مذهبی باشند. من بودن توی جامعه، فعالیت و اثرگذاری رو دوست دارم و بیشترین فشار روی دوشم قرار می‌گیره، وقتی همین جامعه‌ بهم اجازه نمیده با حفظ ویژگی‌های ذاتی و حقیقتم حضور داشته باشم و زندگی کنم؛ جامعه‌ای که اگر توش مثل همه نباشی طرد میشی، خونده نمیشی، شنیده نمیشی، طعنه می‌شنوی، مسخر میشی.  
راستی چرا ما با هم حرف نمی‌زنیم؟ تا کی بسنده می‌کنیم به قضاوت‌ها؟ تا کی دامن می‌زنیم به فاصله‌ها؟ مگه در مورد ما نگفتند که یا برادر دینی هستیم یا مشترک در نوع خلقت؟ این همه بغض‌ گلوگیر بسمون نیست؟
۰ لایک
۲۲ مهر ۲۱:۰۴ هو الهادی
استدلال امام سجاد علیه السلام بر عزای طولانی ...
آفرین آفرین
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
«بعد از این نام من و گوشه‌ی گمنامی‌ها
که غریبان جهان شهره‌ی آفاق‌ ترند»
موضوعات
کربلا ای کاش مسافرت بودم (۱۳)
یادداشت‌های یک زن خانه‌دار (۱۴)
چوپان معاصرطور (۱۵)
ما اینجوری دیدیم (۱۲۲)
اتفاق خودش نمی‌افتد (۷۸)
رج به رج (۱۳)
هنگامه‌ی تب (۳۸)
مداد سفید (۵۰)
خنده ی گشاد (۱۱)
اونی که برام قله ست (۱۶)
اینجور وقتا (۵۷)
مداد سرخ (۱۷)
دیالوگ‌های ماندگار (۴)
تا پخته شود خامی (۱۴)
من ریحانه‌ام (۱۱)
نامه های جمعه (۲)
برکه ی کاشی (۱۲)
کلاس طلیعه (۸)
با توام (۱۲)
پیوند ها
لابلای گل های پیراهنش
یک ذهن مُشَبَّک
نیوفولدر
پرانه ام
سلام
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان