خدای بی زمان

امشب سیر «ان مع العسر یسری»ِ سال گذشته را با دو نفر از دوستانی که خیلی وقت نیست می‌شناسمشان مرور کردم؛ یکی در حال سپری کردن دوران عسر و دیگری در حال چشیدن طعم یسر؛ بدون برنامه ریزی قبلی و به طرز عجیبی با جزئیات. عجیب‌تر آنکه بعد از این مدت که از دوستیمان گذشته به دلیل وجوه مشترک اتفاقات و دردهای ناشی از بزرگ شدن و تجربه‌های مشابه استخوان ترکاندنمان، امشب دو به دو به هم رسیده‌ایم. زمان می‌گذرد، دردها التیام می‌یابد و دادها فرو می‌نشینند و دلهره آور و تلنگر زننده، نگاه خدایی است که فارغ از زمان و مکان و رفت و آمد، «مثقال ذره شرا یره»!

۳ لایک
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
«بعد از این نام من و گوشه‌ی گمنامی‌ها
که غریبان جهان شهره‌ی آفاق‌ ترند»
موضوعات
کربلا ای کاش مسافرت بودم (۱۳)
یادداشت‌های یک زن خانه‌دار (۱۴)
چوپان معاصرطور (۱۵)
ما اینجوری دیدیم (۱۲۲)
اتفاق خودش نمی‌افتد (۷۸)
رج به رج (۱۳)
هنگامه‌ی تب (۳۸)
مداد سفید (۵۰)
خنده ی گشاد (۱۱)
اونی که برام قله ست (۱۶)
اینجور وقتا (۵۷)
مداد سرخ (۱۷)
دیالوگ‌های ماندگار (۴)
تا پخته شود خامی (۱۴)
من ریحانه‌ام (۱۱)
نامه های جمعه (۲)
برکه ی کاشی (۱۲)
کلاس طلیعه (۸)
با توام (۱۲)
پیوند ها
لابلای گل های پیراهنش
یک ذهن مُشَبَّک
نیوفولدر
پرانه ام
سلام
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان