پشیمانی با فایده

کوچکتر که بودم بزرگترها می‌گفتند روزی می‌رسد که آدم‌ها می‌فهمند توی دل و ذهن دیگران چه می‌گذرد. با شنیدن این حرف، حسابی هول برم می‌داشت، چون از آن دسته بچه‌های شری بودم که همیشه چیزی برای پنهان کردن داشتم که اگر به گوش کسی می‌رسید حالم زار بود! آن زمان این تصویر شبیه حس خوانده شدن دفتر خاطراتم بود که با جزئیات از گزارش آخرین شیطنت‌هایم را تویش ثبت کرده بودم یا روی اسپیکر بودن گفتگوی تلفنی دوستانه‌ام وقتی در حال نقل آخرین آتشی‌ام که سوزانده‌ام. آن لحظه می‌خواهی از خجالت آبروی از دست رفته‌ات به کوهستان پناه ببری انگار، یک چنین حسی است. این روزها امکانات ارتباطی جدیدی روی اپلیکیشن‌های مورد استفاده‌ی ما بارگزاری می‌شود که روز به روز به وعده‌ای که در کودکی شنیده بودم نزدیکمان می‌کند. مثل امکانات جانبی «استوری» اینستا، که به کسی که عکس خودش را به اشتراک گذاشته این امکان را می‌دهد که «نگاه» مخاطبانش را ردیابی کند. بعد از این همه مدت که این امکان وارد اینستاگرام شده، ساعاتی پیش هوس کردم امتحانش کنم. آدم‌ها را نگاه می‌کردم، یکی قرار نبود صفحه‌ی من را بخواند، فلانی به ظاهر بلاکم کرده بود، با بهمانی آبمان توی یک جوب نمی‌رود و ... بعد یاد چک کردن استوری کسانی افتادم که به هر دلیل نباید دنباله‌ی فعالیت مجازیشان را می‌گرفتم و شاید دستم خورده یا شیطنت کردم که سراغ صفحه‌شان رفتم یا هر چیز دیگر و از فکر این که یک جایی حضورم ثبت شده و آن‌ها می‌توانستند آن را ببینند، حسابی توی خودم رفتم. با این تغییراتی که دنیای ما کرده این روزها، چه مفهوم ساده‌ای شده «لا یدرکه الابصار و هو یدرک الابصار» که درباره‌ی خدا شنیده‌ایم. از دایره‌ی قدرت او حتی بی‌جِرم‌ترین حرکات و رفتارهای ما هم خارج نیست و گم نمی‌شود. خودش را شکر که تا مدتی معلوم فرصتمان داده که جبران کنیم، اثر همه‌ی لحظاتی را که فکر می‌کردیم حواس کسی به ما نبوده و خیلی کارها کرده‌ایم.

۴ لایک
۱۸ آذر ۱۶:۳۰ پر انه
چه نتیجه گیری خوبی! :)

:***

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
«بعد از این نام من و گوشه‌ی گمنامی‌ها
که غریبان جهان شهره‌ی آفاق‌ ترند»
موضوعات
کربلا ای کاش مسافرت بودم (۱۳)
یادداشت‌های یک زن خانه‌دار (۱۴)
چوپان معاصرطور (۱۵)
ما اینجوری دیدیم (۱۲۲)
اتفاق خودش نمی‌افتد (۷۸)
رج به رج (۱۳)
هنگامه‌ی تب (۳۸)
مداد سفید (۵۰)
خنده ی گشاد (۱۱)
اونی که برام قله ست (۱۶)
اینجور وقتا (۵۷)
مداد سرخ (۱۷)
دیالوگ‌های ماندگار (۴)
تا پخته شود خامی (۱۴)
من ریحانه‌ام (۱۱)
نامه های جمعه (۲)
برکه ی کاشی (۱۲)
کلاس طلیعه (۸)
با توام (۱۲)
پیوند ها
لابلای گل های پیراهنش
یک ذهن مُشَبَّک
نیوفولدر
پرانه ام
سلام
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان