هجده

کوچکتر که بودم، فکر می‌کردم بیشتر از هجده دوام نمی‌آورم، از غصه‌ی بانویی که در هجده سالگی، مدافع حریم دین و مولایش بود. بانوی هوشمندی که گریه و قهر و خطبه‌اش به جا بود و خوب می‌دانست چه کاری را برای چه هدفی انجام می‌دهد. راز مکتوم و مظلومی که جز برای اولیای خدا روشن نمی‌شود.

حالا چند سالی از هجده سالگی می‌گذرد و غصه‌ی من روز افزون است، از لقبی که از او به دوش می‌کشم، از این که یک عمر به نام او خطاب شده‌ام، اسم او را برای معرفی خودم همه جا نوشته‌ام و  از فاصله‌ای که از او دارم. 

۲ لایک
۱۳ فروردين ۱۸:۴۴ فاطمه سین
خیلی جالبه 
منم دقیقا همین افکارو داشتم
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
«بعد از این نام من و گوشه‌ی گمنامی‌ها
که غریبان جهان شهره‌ی آفاق‌ ترند»
موضوعات
کربلا ای کاش مسافرت بودم (۱۳)
یادداشت‌های یک زن خانه‌دار (۱۴)
چوپان معاصرطور (۱۵)
ما اینجوری دیدیم (۱۲۲)
اتفاق خودش نمی‌افتد (۷۸)
رج به رج (۱۳)
هنگامه‌ی تب (۳۸)
مداد سفید (۵۰)
خنده ی گشاد (۱۱)
اونی که برام قله ست (۱۶)
اینجور وقتا (۵۷)
مداد سرخ (۱۷)
دیالوگ‌های ماندگار (۴)
تا پخته شود خامی (۱۴)
من ریحانه‌ام (۱۱)
نامه های جمعه (۲)
برکه ی کاشی (۱۲)
کلاس طلیعه (۸)
با توام (۱۲)
پیوند ها
لابلای گل های پیراهنش
یک ذهن مُشَبَّک
نیوفولدر
پرانه ام
سلام
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان