*
من مباهات میکنم که در دو ویژگی با شما مشترکم؛ اهل هنر و اهل قلم بودن. اما خاصیتی در شما هست و خاصیتی در من که شما را میکند سید شهیدان اهل قلم و مرا میکند همینی که هستم. و آن این که شما یک روز تمام آنچه اسمش هنر بود و بهتان غرور خلق کردن میداد را به آتش کشیدید و من غرق این فکرم که کجا مطلب بنویسم تا بیشتر خوانده شود!
**
نمیخواهم شبیه بقیهی آدمهای مدعی سنگ شما را به سینه بزنم؛ اما به نظرم بزرگترهای ما اجحاف بزرگی در حق شما و ظلم بزرگی در حق ما کرده اند با این که شما را خوب معرفی نکردهاند! از شما قدیسانی آسمانی ساختهاند و گذاشتهاند روی طاقچه، تا دست هیچکس بهتان نرسد ... اصل مطلب را حذف کرده و نتیجه را به جای کل ماجرا به ما قالب کردهاند. و جالب این که از دین ادا شدهشان خوشحالاند.
شما نزدیک اید، انقدر نزدیک که میتوانم دست دراز کنم و لباس و خودکار و کوله پشتی تان را لمس کنم. انقدر نزدیک که میتوانم جسورانه خودم را جای شما بگذارم. میتوانم مثل شما فکر کنم و تصور کنم شما اگر جای من بودید چطور خطاهایتان را جبران میکردید!
اصل ماجرای زندگی شما و همهی شهدا، قسمت خطاها و اشتباهاتتان، قسمت گناهان و لغزشهایتان، قسمت تلو تلو خوردنهایتان بوده و تصمیمهایی که نجاتتان داده. اصل داستان شما چیزهایی است که شما را شبیه به ما میکند و ما همه را به ظاهر خیرخواهانه حذف کردهایم، مبادا ارزش شما پایین بیاید! بزرگترهای ما شما شهدا را با گرفتن تصاویر روشن و واقعیتان از ما گرفتهاند؛ از میان ما اگر حتی یک نفر، فقط یک نفر فکر کند که دستش به شما و راه و هدفتان نمیرسد و با شما خیلی فرق دارد، برای کم کردن اثر خونی که دادهاید، تا همیشه کافی ست.
***
این پست اولش این بود:
ما یک بار میخواهیم از ته دل بگوییم «سید شهیدان اهل قلم» دلمان میلرزد... شما چطور این صفت را بودهای؟
پ.ن: این رو نزدیک دو سال پیش نوشتم. حالا که فردا سالگرد شهادت حضرتشونه، وقتش بود از پستو در بیاد و ویرایش و منتشر بشه باز. :)