حالا همه مبتلا شده‌ایم

شناخت ما از خودمان و آدم‌ها، وابستگی زیادی به اتفاقات مشترک بینمان دارد. تا وقتی اتفاقی رخ نداده، با خط کش‌هایی که خودمان اندازه‌اش را تنظیم کرده‌ایم آدم‌ها را قد می‌گیریم. برخی را با معیارهای شخصی به خودمان نزدیک احساس می‌کنیم و به دایره‌ی اول و دوم روابطمان راه می‌دهیم و دیگران را کنار می‌گذاریم؛ اما شناخت دقیق و اصلی ما زمانی اتفاق می‌افتد که پیش بینی‌اش را نمی‌کنیم؛ وقتی حادثه‌ای رخ می‌دهد که ما به وجودش نیاورده‌ایم، مختصاتش دستمان نیست و راه از پیش تعیین شده‌ای برای حلش نداریم. نشانه‌هایی پدیدار می‌شود، آرام یا ناگهان حادثه‌ای رخ می‌دهد و آن دایره‌ی روابط هر اندازه‌ که هست «مبتلا» می‌شود. در بلا، باطن آدم‌ها خودش را نشان می‌دهد؛ اگر کسی خوب یا بد است، آرام یا طوفانی است. گاهی ممکن است ابتلای ما جلوی خودمان اتفاق بیوفتد و کسی با خبر نشود؛ با قرار گرفتن در یک موقعیت ساده و از کوره در رفتن، بفهمیم آن آدم صبوری که تا روز قبل فکر می‌کردیم هیچ وقت نبوده‌ایم و بی دست‌انداز بودن یک رابطه را با تسلط بر رفتارمان اشتباه گرفته‌ بودیم. ممکن است یک رابطه‌ی دو نفره گرفتار امتحان بشود؛ دوست گلچین شده‌‌ای که فکر می‌کردیم یار غارمان بوده، جانمان می‌رفته برای هم، در موقعیتی قرار می‌گیرد که منافع شخصی‌اش را به دفاع از آبروی رفیقش ترجیح می‌دهد و می‌رود. گاهی هم این موقعیت در دایره‌ی بزرگتری شکل می‌گیرد؛ مثلا یک جامعه را دچار می‌کند. وقتی جامعه گرفتار می‌شود و مسئله‌ای در تمام خانه‌ها را می‌زند و وارد می‌شود، همه در برابر یک آزمون قرار می‌گیریم و حتی اگر موضع‌گیری خاصی هم در برابرش نداشته باشیم، ردی از آمدن و رفتنش روی ذهنمان باقی می‌ماند. بلای اجتماعی، مهم‌ترین فرصتی است که هر کس خودش و تمام جامعه‌اش را محک بزند. می‌بینیم که آتشی زبانه گرفته و یک به یک نقاب‌ها را سوزانده و رفته و قضاوت‌ها حداقل تا موقعی که آثار آن هست، خیلی راحت‌تر می‌شود. اگر کسی محافظه کار است، اگر کنترلی روی شخصیتش ندارد، اگر اهل مطالعه و عمیق است، اگر موقعیت سنج نیست، اگر اهل بازی و اداست، اگر عقلش به موقع به دادش می‌رسد و می‌شود کنارش حرکت کرد، اگر به دنبال جلب توجه در هر فرصتی است، اگر تو خالی است و ... ، اینجا خودش را خیلی خوب نشان می‌دهد. آدم‌ها در ابتلا، خصوصا وقتی دامان همه را گرفته، نقش بازی کردن یادشان می‌رود. خودشان می‌شوند؛ خود واقعی بی‌حجاب و نقابشان. فقط کافی است کمی حواسمان جمع باشد و به جای محو هیاهو شدن، خوب نگاه کنیم. من در دو هفته‌ی اخیر، خیلی‌ها را از نو شناختم. دفترچه‌ام را پر کرده‌ام از اتفاقات، از توصیف آدم‌هایی که حالا در ذهنم شخصیت دیگری شده‌اند. احساسی به من می‌گوید که چند سال بعد، شناخت امروز یک جایی به دردم خواهد خورد. اگر حرف بزرگترها در مورد تکرار تاریخ درست باشد، ابتلایی دیگر، دیر یا زود خواهد آمد و رویارویی با همه‌ی امتحانات تاریخ همیشه از چند فرمول ساده و تکراری خارج نبوده. تمام این دو هفته فکر کرده‌ام چه خوب است که زندگی بی‌بلا نیست، تا ما اشتباهات خودمان و دیگران را ببینیم، درس بگیریم و آماده شویم. تاریخ را برای همین توانمندی‌ بی‌نظیرش در ثبت جزئیات و درس‌هایی که می‌دهد، می‌توان ستایش کرد.


پ.ن: این یادداشت را وقتی جناب آقای هاشمی از دنیا رفتند نوشتم و برای مجله فرستادم. فراموش کردند چاپ کنند یا نشد یا هرچیز دیگر اما احساس کردم مناسب حال این روزهاست.
پ.ن2:این اواخر این حدیث را هم خواندم و خیالم راحت شد از نتیجه‌ای که آن روزها گرفته بودم: فی تقلب الاحوال عُلِم جواهر الرجال/در دگرگونی‌های روزگار، واقعیت آدم‌ها آشکار می‌شود.
پ.ن3: روزهای پرحرارتی در پیش است. آدم‌ حسابی‌ها آرام اند، افسار عقلشان را دست هر کسی نمی‌دهند، می‌دانند عاقبت چه خواهد شد و در عین حال که به حجت‌های ظاهر بدون خستگی و فراغت عمل می‌کنند مطمئنند که «عسی ان تکرهوا شیئا و یجعل الله فیه خیرا کثیرا». آدم‌های کوچک اما زیر سیل اخبار و سیاست‌بازی‌ها و برو و بیای برخی آقایان له خواهند شد. خوش به حال آن‌ها که این روزها نه عصبانی‌اند، نه شتابزده، نه عجول، نه ظاهر بین. :)
۲ لایک
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
«بعد از این نام من و گوشه‌ی گمنامی‌ها
که غریبان جهان شهره‌ی آفاق‌ ترند»
موضوعات
کربلا ای کاش مسافرت بودم (۱۳)
یادداشت‌های یک زن خانه‌دار (۱۴)
چوپان معاصرطور (۱۵)
ما اینجوری دیدیم (۱۲۲)
اتفاق خودش نمی‌افتد (۷۸)
رج به رج (۱۳)
هنگامه‌ی تب (۳۸)
مداد سفید (۵۰)
خنده ی گشاد (۱۱)
اونی که برام قله ست (۱۶)
اینجور وقتا (۵۷)
مداد سرخ (۱۷)
دیالوگ‌های ماندگار (۴)
تا پخته شود خامی (۱۴)
من ریحانه‌ام (۱۱)
نامه های جمعه (۲)
برکه ی کاشی (۱۲)
کلاس طلیعه (۸)
با توام (۱۲)
پیوند ها
لابلای گل های پیراهنش
یک ذهن مُشَبَّک
نیوفولدر
پرانه ام
سلام
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان