بجنبیم!

دلم زیر و رو می‌شود، حالم به هم می‌خورد وقتی در فضاهای رسانه‌ای و مطبوعاتی (و ایضا هنری) می‌بینم که عده‌ای کار را دست می‌گیرند و به اصطلاح کار ارزشی می‌کنند، که از بنِ دندان با این ارزش‌ها مخالف اند؛ اصلا اعتقاد ندارند، قبول ندارند خیلی از حرف‌ها را و به این قبول نداشتن تظاهر و تفاخر هم می‌کنند! علت عمده‌ی این اتفاق، کمبود نیروی متعهد و در عین حال متخصص در فضاهای اثر گذار است؛ آدم‌هایی که وقتی کاری را، بزرگ و کوچک دست می‌گیرند، با دقیق‌ترین و بی‌اشکال‌ترین حالت ممکن پیش‌اش ببرند و به سرانجام برسانند. و خب کار فرهنگی، لقمه‌ی معنوی است که به قلب و روح و جان یک نسل می‌ریزد و کدام عقل باوجدانی انتظار دارد غذای گندیده‌ی نامرغوب، اثر شفابخش و درمانگر داشته باشد؟ حرفی معنوی وقتی از درون زاویه دار و پر کینه نسبت به مسائل مذهبی بیرون بیاید، کدام زخم را التیام می‌دهد و کدام درد را آرام می‌کند؟ تازه اگر نگوییم که دردی به دردها اضافه می‌کند و زخم‌های بهبود یافته را تازه می‌کند!

چقدر ما بدهکاریم به دین خدا ...
چقدر بدهکاریم به مردم
چقدر باید جوابِ همه‌ی کم کاری‌ها و دلمشغولی‌های بی‌موردمان را بدهیم به زودی ...


پ.ن: استاد می‌گفت: کار کنید... داره دیر میشه‌ها!
پ.ن2: کاش آدم بعضی چیزها را از نزدیک و با چشم خودش نبیند ...

«بعد از این نام من و گوشه‌ی گمنامی‌ها
که غریبان جهان شهره‌ی آفاق‌ ترند»
موضوعات
کربلا ای کاش مسافرت بودم (۱۳)
یادداشت‌های یک زن خانه‌دار (۱۴)
چوپان معاصرطور (۱۵)
ما اینجوری دیدیم (۱۲۲)
اتفاق خودش نمی‌افتد (۷۸)
رج به رج (۱۳)
هنگامه‌ی تب (۳۸)
مداد سفید (۵۰)
خنده ی گشاد (۱۱)
اونی که برام قله ست (۱۶)
اینجور وقتا (۵۷)
مداد سرخ (۱۷)
دیالوگ‌های ماندگار (۴)
تا پخته شود خامی (۱۴)
من ریحانه‌ام (۱۱)
نامه های جمعه (۲)
برکه ی کاشی (۱۲)
کلاس طلیعه (۸)
با توام (۱۲)
پیوند ها
لابلای گل های پیراهنش
یک ذهن مُشَبَّک
نیوفولدر
پرانه ام
سلام
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان