دیگِ دل، در جوش

حالات آدمی، گاهی از سطح اشراف و تحلیل خودش هم فراتر می‌رود و وامانده‌تر از این می‌شود که بفهمد چه بلایی سرش آمده و باید چه راهی را پیش بگیرد. برای من این سرگردانی زیاد پیش آمده. بارها شده که با یک انرژی مضاعف، برنامه‌ی بلند مدتم را تدوین کنم و هفته‌ها و روزهایم را پر کنم از کارهای دلچسب و دوست داشتنی و برنامه را شروع هم بکنم، اما هفته‌ی اول تمام نشده، چنان دچار ادبار قلب و احساس کسالت بشوم که جز رها کردن موقت برنامه چاره‌ای پیش رویم نباشد. این هم پیش آمده که در اوج دلخوری و اضطراب از کارهای نکرده، نور امیدی به دلم بتابد و گرهی از راه محاسبه نشده، چنان گشوده شود که از هیجان و خوشی این امید، بخواهم اگر چاره‌ای باشد پنجره را باز کنم و بپرم توی آسمان! گاهی هم شده بی‌هوا، سر رشته‌ی یکی از افکارم را بگیرم و به نامه یا ایمیل و یادداشتی بر بخورم که بارها با حیرت مرورش کنم و با خودم بگویم: یعنی این کلمات را من به هم چسبانده‌ام؟ چرا از مسئله‌ی الف این همه منزجر بودم یا مسئله‌ی ب این همه خوشحالم کرده بوده؟ که در مورد آخر کمی حالت ترس و اضطراب ناشی از شیب تغییر هم میهمان قلبم می‌شود و حالم را جابجا می‌کند. گاهی حس می‌کنم، همواره به شکل ترسناکی به سمت چیزهایی در حرکتم که مدت کم یا زیادی به آن نقد داشته‌ام یا از آن عصبانی بوده‌ام و کمتر پیش آمده به همان سمتی حرکت کنم که دوستش داشته و درستش می‌دانستم. ناگهان خودم را به آدم‌هایی نزدیک می‌بینم که بیشتر از همه از آن‌ها دور بوده‌ام و احساس می‌کنم باید از دوستان و دوست داشتنی‌های قبلم به سرعت فاصله بگیرم تا راه را گم نکنم. بیشتر اینطور پیش می‌آید که به مجرد رسیدن به چیزهایی که دوست نداشته‌ام، می‌فهمم شاخص اندازه‌گیری ام مسئله داشته و احساسم نادرست بوده و در واقع، دلم در تشخیص به خطا رفته که این لزوما روند ثابت و مطلقی نیست و نمی‌شود رویش حساب همیشگی باز کرد!

اینجا نقطه‌ی به هم ریختن محاسباتم و ورود به وادی حیرانی است. نمی‌دانم نسبتم با آنچه امروز دوست و دشمن می‌دارم و آنچه به سمتش شتابان یا از آن گریزانم فردا چه خواهد بود. آیا این اضطراب و این تغییرها، از محاسبه نکردن نفس و ظنین نبودن به آن است؟ یا سری در این سرگردانی مستتر است و همین گم‌گشتگی حقیقت «من عرف نفسه فقد عرف ربه» است؟ دل آدمی از کجا بداند شناسایی‌اش ناشی از الهام نورانی ست یا وسوسه‌‌ی شیطانی؟ کدام درست راه است؟ کدام انتخاب حق است و حقیقی است؟

۳ لایک
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
«بعد از این نام من و گوشه‌ی گمنامی‌ها
که غریبان جهان شهره‌ی آفاق‌ ترند»
موضوعات
کربلا ای کاش مسافرت بودم (۱۳)
یادداشت‌های یک زن خانه‌دار (۱۴)
چوپان معاصرطور (۱۵)
ما اینجوری دیدیم (۱۲۲)
اتفاق خودش نمی‌افتد (۷۸)
رج به رج (۱۳)
هنگامه‌ی تب (۳۸)
مداد سفید (۵۰)
خنده ی گشاد (۱۱)
اونی که برام قله ست (۱۶)
اینجور وقتا (۵۷)
مداد سرخ (۱۷)
دیالوگ‌های ماندگار (۴)
تا پخته شود خامی (۱۴)
من ریحانه‌ام (۱۱)
نامه های جمعه (۲)
برکه ی کاشی (۱۲)
کلاس طلیعه (۸)
با توام (۱۲)
پیوند ها
لابلای گل های پیراهنش
یک ذهن مُشَبَّک
نیوفولدر
پرانه ام
سلام
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان