رفیقانه (۴)

می‌گوید تو به درد دوستی نمی‌خوری، همیشه یک جات می‌لنگه! و بعید می‌دانم که شوخی نکرده باشد اما چون هنوز دارم امتحانش می‌کنم، خیلی هم با امید و خوش‌بینی به چیزی که گفته نگاه نمی‌کنم. توی پوشه‌ی مربوط بهش می‌نویسم: «لنگیدنم را دیده و گفته!». یاد یک جمله‌ی طلایی می‌افتم: «دوستی با بعضی آدم‌ها مثل کاشت گندم است. زمان می‌برد و خون دل می‌طلبد تا ثمر بدهد، اما به ثمر دهی اگر بیوفتد، هر دانه‌اش هزار است.». به دوستی‌ای فکر می‌کنم که حساب گندم رویش کرده بودم و آفت همه‌اش را برد. حالا خودم شده‌ام گندمی که باید خون دلم را بخورند تا ثمر بدهم و فکر می‌کنم چقدر خون دل خوردن و حساب آینده را کردن سخت‌تر است از اینی که من این روزها هستم. می‌خواهم بهش بگویم جمله‌اش تبصره دارد اما بی‌خیال می‌شوم. بگذار همدیگر را مزمزه کنیم و طعم واقعی روح هم را بچشیم. بگذار زمان ببرد و سه امتحان اساسی‌مان با هم بگذرد. بگذار قبل از این که سرمایه‌ی قلبمان خرج هم بشود، خوب سبک و سنگین کرده‌ باشیم، این وسط ها اگر آفت وجود من و صبر او را برد، قلبمان زخم کهنه نمی‌کند.

۲ لایک
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
«بعد از این نام من و گوشه‌ی گمنامی‌ها
که غریبان جهان شهره‌ی آفاق‌ ترند»
موضوعات
کربلا ای کاش مسافرت بودم (۱۳)
یادداشت‌های یک زن خانه‌دار (۱۴)
چوپان معاصرطور (۱۵)
ما اینجوری دیدیم (۱۲۲)
اتفاق خودش نمی‌افتد (۷۸)
رج به رج (۱۳)
هنگامه‌ی تب (۳۸)
مداد سفید (۵۰)
خنده ی گشاد (۱۱)
اونی که برام قله ست (۱۶)
اینجور وقتا (۵۷)
مداد سرخ (۱۷)
دیالوگ‌های ماندگار (۴)
تا پخته شود خامی (۱۴)
من ریحانه‌ام (۱۱)
نامه های جمعه (۲)
برکه ی کاشی (۱۲)
کلاس طلیعه (۸)
با توام (۱۲)
پیوند ها
لابلای گل های پیراهنش
یک ذهن مُشَبَّک
نیوفولدر
پرانه ام
سلام
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان