تو ستونی، محکم بمان :)

من زنی را می‌شناسم که به معنای واقعی کلمه مذهبی است در حالی که شوهرش زیاد مذهبی نیست و حتی بعضی وقت‌ها به مخالفت با مظاهر مذهبی هم مبادرت دارد و مثلا نمی‌گذارد همسرش در کلاس‌ها یا جلسات مذهبی یا شبه مذهبی شرکت کند (اگر جلسات سیاسی هم باشد که دیگر واویلا!). زن به خاطر برنامه و تفکرات خاص شوهرش، طبیعتا غالب اوقات در خانه است و جز کلاس ورزشی و دنبال دخترها رفتن، در طول روز برنامه‌ی ثابت بیرون خانه ندارد و اتفاقا چند سالی هم هست که کارش را به دلایلی رها کرده. 

بقیه‌اش را انتظار داریم که توی خانه، به کارهای منزل و پختن و شستن بگذراند، اگر وقتی پیدا کرد روی مبلی ولو شود، تلگرامش را چک کند یا سریال ببیند و اگر خواهر و مادرش را دید غرغر زندگی‌اش را سرشان هوار کند. روحیه‌اش هم به طور مشخص به خاطر کارهایی که دوست دارد و بهشان نمی‌رسد و ساعات زیادی که به اجبار توی خانه می‌گذراند،نباید چندان تعریفی داشته باشد. خانم‌ها می‌دانند که این دست محدودیت‌ها تا چه حد می‌تواند شکننده باشد و زخم به سر و تن روح آدم بزند. بعد که بی‌حوصله شدی، حالا وقت این است که زندگی را به کام هر که تو را می‌بیند هم تلخ کنی تا کسی نباشد که ذره‌ای در دلش امید و انگیزه و روشنی باقی بماند!

اما برنامه‌ زندگی این زن، که تازگی‌ها کشفش کرده‌ام، کمی فرق دارد. خودش می‌گوید تقریبا وقت خالی ندارد. صبح تا ظهر که وقت آمدن بچه‌هاست را گذاشته برای مطالعه. کتاب‌هایی که دوست دارد بخواند، دوره‌های مجازی و سیرهای مطالعاتی که هیچ کدام راحت یا کوتاه مدت نیستند. بهترین استفاده از سکوتی و خلوتی خانه! عصر هم وقت رسیدگی به خانه و شور و نشاط اعضای خانواده است. اگر این لابلا بچه‌ها پای درسشان بودند باز هم فرصت مغتنمی است برای مطالعه و گوش دادن به صوت کلاس‌های مختلف. استفاده‌اش از فضای مجازی حداقلی است. اینترنت خانه همیشه روشن نیست مگر قرار باشد حضوری کلاس آنلاینی زده بشود یا چیزی برای خواندن دانلود! اگر هم فرصت بکند، برای همسر نه چندان مذهبی‌اش از قشنگی و خوشمزه‌جاتی که از صبح خوانده، تکه‌هایی را با سلیقه جدا می‌کند و می‌خواند. ساعاتی از روز و هفته را هم به نقشه کشیدن برای حل مشکلات فامیل و دنیای اطراف اختصاص می‌دهد. من هم به جرات می‌توانم بگویم خروجی‌ها و اثرگذاری این زن در دنیای اطراف، از بسیاری از ما که می‌توانیم کارهای زیادی بکنیم و وقتمان را به بطالت می‌گذرانیم به مراتب بیشتر است و خلاصه هیچ فرصت آزادی برای بی‌نشاطی و کسلی و خمودگی در برنامه‌اش ندارد و همین احساس شادابی را به مرور به دنیای اطراف هم منتقل کرده و می‌کند. 

من او را دوست دارم و این انگیزه و نشاط و از پا ننشستن برای تغییر دنیا را در او عاشقم. او مدتی است که الگوی زندگی من شده، نزدیک‌ترین الگویی که تا به حال داشته‌ام.


پ.ن: به نظر من دنیا از جایی بین قلب و نگاه زن‌ها آغاز می‌شود. اگر شور است، اگر شیرین، اگر شاد است، اگر غمگین! (شعر شد :دی)

۷ لایک
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
«بعد از این نام من و گوشه‌ی گمنامی‌ها
که غریبان جهان شهره‌ی آفاق‌ ترند»
موضوعات
کربلا ای کاش مسافرت بودم (۱۳)
یادداشت‌های یک زن خانه‌دار (۱۴)
چوپان معاصرطور (۱۵)
ما اینجوری دیدیم (۱۲۲)
اتفاق خودش نمی‌افتد (۷۸)
رج به رج (۱۳)
هنگامه‌ی تب (۳۸)
مداد سفید (۵۰)
خنده ی گشاد (۱۱)
اونی که برام قله ست (۱۶)
اینجور وقتا (۵۷)
مداد سرخ (۱۷)
دیالوگ‌های ماندگار (۴)
تا پخته شود خامی (۱۴)
من ریحانه‌ام (۱۱)
نامه های جمعه (۲)
برکه ی کاشی (۱۲)
کلاس طلیعه (۸)
با توام (۱۲)
پیوند ها
لابلای گل های پیراهنش
یک ذهن مُشَبَّک
نیوفولدر
پرانه ام
سلام
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان