خدا هدایت کند زبان‌های بی‌موقع ساکت را!

معلم به شدت جوانی داشتیم پیش‌دانشگاهی، که در نوع خودش خاص بود. در مدرسه‌ی مذهبی و کمی سختگیر ما با موی کمی بیرون آمده، ساعت تمام دیجیتال و آستین‌های تا زده می‌آمد و مباحث طراحی صنعتی درس می‌داد.

از آن جنس آدم‌هایی که اخلاق‌هایش من را به شدت به سمت خودش می‌کشید. توصیه‌های خاصی داشت و نکات تحلیلی‌اش بعضا انگار از زاویه دید من بیان می‌شد و من همان روزها هم دیوانه‌ی اینجور بازی‌های انفجاری ذهنی بودم.

یک روز کاملا بی‌ربط به مباحث برگشت رو به کلاس و گفت: خیلی هم در مورد همه‌چیز نظر  ندید بچه‌ها، بذارید گاهی برای دیگران سوال بشه که پشت سکوت شما چه خبره.

و در حالی که من داشتم از عمق جان، به نشانه‌ی تایید سر تکان می‌دادم الهه که چند میز جلوتر نشسته بود برگشت و گفت: "تو رو میگه سَ سَ! ***"

القصه آن جمله و آن تایید کار را به جای قشنگی نکشاند؛ سکوت‌های من اینقدر دامن دراز کرد که حجم حرف‌های نگفته یکی یکی دوستانم را مثل سیب رسیده‌ای که کسی به آن‌ها نرسیده از شاخه‌های دوستی‌ام چید و بر خاک انداخت.

 

سکوت بی‌جا و بی‌اندازه و خارج از استاندارد، گاهی مخرب‌تر از بدترین حرف‌هاست. من تقریبا تمام ارتباط‌های از دست رفته‌ام را ناشی از حرف‌های نگفته‌ی بید زده در دل می‌دانم. از چه می‌ترسیدم؟ اثرات و تبعات حرف‌ها؟ از تمام شدن دوستی‌ها و باقی ماندن دلخوری‌ها؟ حالا با چه روبرو هستم؟ همان از دست دادن‌ها به علاوه‌ی تلنباری از حرف‌های نگفته که به خاطر اصلاح طرفین هم که شده باید گفته می‌شد!

 

 

*** بزرگوار هم‌کلاسی‌هایش را نو نو، نی نی، رِ رِ، مَ مَ، نر نر و غیره 🙄 صدا می‌کرد که منظورش به ترتیب؛ نوفلی، نیکا، ریحانه، محیا، نرگس و غیره بود. 🙊

۵ لایک
۲۰ فروردين ۰۹:۰۱ صحبتِ جانانه

چه دردناک

از این سکوت‌های مخوف و هولناک...

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
«بعد از این نام من و گوشه‌ی گمنامی‌ها
که غریبان جهان شهره‌ی آفاق‌ ترند»
موضوعات
کربلا ای کاش مسافرت بودم (۱۳)
یادداشت‌های یک زن خانه‌دار (۱۴)
چوپان معاصرطور (۱۵)
ما اینجوری دیدیم (۱۲۲)
اتفاق خودش نمی‌افتد (۷۸)
رج به رج (۱۳)
هنگامه‌ی تب (۳۸)
مداد سفید (۵۰)
خنده ی گشاد (۱۱)
اونی که برام قله ست (۱۶)
اینجور وقتا (۵۷)
مداد سرخ (۱۷)
دیالوگ‌های ماندگار (۴)
تا پخته شود خامی (۱۴)
من ریحانه‌ام (۱۱)
نامه های جمعه (۲)
برکه ی کاشی (۱۲)
کلاس طلیعه (۸)
با توام (۱۲)
پیوند ها
لابلای گل های پیراهنش
یک ذهن مُشَبَّک
نیوفولدر
پرانه ام
سلام
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان