نگرانی دارم و اضطراب، نه.

ازدواجِ ما معمولا در ما مجموعه‌ای از دو حسِ زیر رو ایجاد می‌کنه:

 

1. همونیه که من می‌خواستم

2. همونیه که ازش می‌ترسیدم

 

چیزهایی که همیشه می‌ترسیدی، برات پیش میان و چیزهایی که همیشه دوستشون داشتی، در طرف پیدا میشه و همه‌ی این‌ها ما رو در مرز امیدواری و نگرانی پیش می‌بره تا یاد بگیریم اونی که همیشه حواسش هست، ربِ قادرِ متعاله و هم، عطایاش کامله و هم، ما رو کاملِ کامل می‌خواد و بازی رو اونجوری می‌چینه که خیر ماست، نه چیزی که ما با محاسبات ناقص خودمون درست می‌دونیم.

۲ لایک
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
«بعد از این نام من و گوشه‌ی گمنامی‌ها
که غریبان جهان شهره‌ی آفاق‌ ترند»
موضوعات
کربلا ای کاش مسافرت بودم (۱۳)
یادداشت‌های یک زن خانه‌دار (۱۴)
چوپان معاصرطور (۱۵)
ما اینجوری دیدیم (۱۲۲)
اتفاق خودش نمی‌افتد (۷۸)
رج به رج (۱۳)
هنگامه‌ی تب (۳۸)
مداد سفید (۵۰)
خنده ی گشاد (۱۱)
اونی که برام قله ست (۱۶)
اینجور وقتا (۵۷)
مداد سرخ (۱۷)
دیالوگ‌های ماندگار (۴)
تا پخته شود خامی (۱۴)
من ریحانه‌ام (۱۱)
نامه های جمعه (۲)
برکه ی کاشی (۱۲)
کلاس طلیعه (۸)
با توام (۱۲)
پیوند ها
لابلای گل های پیراهنش
یک ذهن مُشَبَّک
نیوفولدر
پرانه ام
سلام
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان