لابد این هم اثر بی‌خانمانی ست

یک سال است که قلبم به نازکی پیرزن‌هاست. با یادآوری بعضی چیزها، از گذر برخی تصاویر در ذهنم، در مواجهه با محبت‌های خالصانه‌ی این و آن، دریچه‌ی صنوبری گوشه‌ای از قلبم شروع به تپیدن می‌کند، حرارت می‌گیرد و شعله می‌کشد و چشمه‌ی گوشه‌ی چشمم را می‌جوشاند. چشمم تر می‌شود و می‌شوید و پسماندهایش را می‌ریزد توی گلویم.
و گاهی شاید بارها در یک روز.

دل نازک شده‌ام. نه زودرنج. دل نازک شده‌ام. مثل مادربزرگ که صحنه‌های جنگی فیلم‌ها را نمی‌بیند و کانال خبر را سریع عوض می‌کند. مثل مادربزرگ وقتی از مادرش یاد می‌کند و وقتی با کوچک‌ترین و نازک‌ترین کلمات ممکن به من می‌گوید خیلی دخترهایش را دوست دارد و حاضر نیست خار به پاهایشان برود.

۸ لایک
۰۹ تیر ۲۲:۱۴ صحبتِ جانانه

اثرات طلوع عشقه

:)

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
«بعد از این نام من و گوشه‌ی گمنامی‌ها
که غریبان جهان شهره‌ی آفاق‌ ترند»
موضوعات
کربلا ای کاش مسافرت بودم (۱۳)
یادداشت‌های یک زن خانه‌دار (۱۴)
چوپان معاصرطور (۱۵)
ما اینجوری دیدیم (۱۲۲)
اتفاق خودش نمی‌افتد (۷۸)
رج به رج (۱۳)
هنگامه‌ی تب (۳۸)
مداد سفید (۵۰)
خنده ی گشاد (۱۱)
اونی که برام قله ست (۱۶)
اینجور وقتا (۵۷)
مداد سرخ (۱۷)
دیالوگ‌های ماندگار (۴)
تا پخته شود خامی (۱۴)
من ریحانه‌ام (۱۱)
نامه های جمعه (۲)
برکه ی کاشی (۱۲)
کلاس طلیعه (۸)
با توام (۱۲)
پیوند ها
لابلای گل های پیراهنش
یک ذهن مُشَبَّک
نیوفولدر
پرانه ام
سلام
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان