نگران نباش!

من از اون دسته آدم‌هام که زندگیشون بر مبنای خراب‌کاری‌های عام و خاص می چرخه؛ در نتیجه اصلی‌ترین سوال ذهنی‌م اینه: «چرا اینجوری شد؟ حالا چی میشه؟» و اصولن خدا لطفش رو توی درمان این مرض صعب العلاج بر من تمام کرده! مدام آدم‌هایی رو سر راهم قرار میده که در جواب «چرا اینجوری شد؟ حالا چی میشه؟»های من و تلاشم برای اثبات این که نگرانی‌م طبیعیه بی وقفه میگن:«نگران نباش!» این نگران نباش ها مثل آب روی آتش، حالم رو جا میارن؛ واقعن حالی‌م می کنن که چیزی برای نگرانی وجود نداره.
آخرین موردی که سر راهم قرار گرفته، دبیر سرویس اجتماعی مجله ست که سمانه می گفت دلش دریاست؛ واقعن هم هست! یه جور مطمئن و آرومی میگه نگران نباش که آدم احساس می‌کنه نگرانی در عرصه‌ی خبرنگاری امری دور از ذهن و استثناست!

ناظم

۰ لایک
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
«بعد از این نام من و گوشه‌ی گمنامی‌ها
که غریبان جهان شهره‌ی آفاق‌ ترند»
موضوعات
کربلا ای کاش مسافرت بودم (۱۳)
یادداشت‌های یک زن خانه‌دار (۱۴)
چوپان معاصرطور (۱۵)
ما اینجوری دیدیم (۱۲۲)
اتفاق خودش نمی‌افتد (۷۸)
رج به رج (۱۳)
هنگامه‌ی تب (۳۸)
مداد سفید (۵۰)
خنده ی گشاد (۱۱)
اونی که برام قله ست (۱۶)
اینجور وقتا (۵۷)
مداد سرخ (۱۷)
دیالوگ‌های ماندگار (۴)
تا پخته شود خامی (۱۴)
من ریحانه‌ام (۱۱)
نامه های جمعه (۲)
برکه ی کاشی (۱۲)
کلاس طلیعه (۸)
با توام (۱۲)
پیوند ها
لابلای گل های پیراهنش
یک ذهن مُشَبَّک
نیوفولدر
پرانه ام
سلام
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان