ما آدم‌های سه پیچ!

طرف داره با یه عده توی راه تهران به شمال حرکت می‌کنه، بهش میگن پیاده شو توی این قهوه خونه جَلدی یه استکان چایی بخوریم و بریم؛ سه دقیقه هم بیشتر فرصت نداریم. یارو پیاده میشه و از همون اول به در و دیوار و رنگ و روی قهوه خونه گیر میده و به منظره و تنگی فضاش ایراد می‌گیره. شما باشید در مورد چنین آدم خوشحال بی‌مغزی چی فکر می‌کنید؟ با خودتون میگید لابد حالش خوب نیست یا عقلش درست کار نمی‌کنه که برای «سه دقیقه» انقدر داره چونه می‌زنه! بهش یاداوری می‌کنید که توی راه شمالید و مقصد خیلی بهتر و راحت تر از اینجاست و باز حواسش نیست و غر می‌زنه و غر می‌زنه و غر می‌زنه.
حالا حکایت ما آدم‌هاست. یادمون رفته توی قهوه خونه‌ی دنیا، فقط سه دقیقه مهمونیم. نه تنها به ما ربطی نداره که چرا نورش خوب نیست، چایی ش بده یا برخورد قهوه‌چی هاش در شانمون نیست، بلکه اگه به ما مربوط باشه هم توان و فرصتمون اجازه نمیده ماهیتش رو عوض کنیم. به جای غر زدن و سخت گرفتن، بیاید چاییمون رو بخوریم که فرصت رو به اتمامه.

۲ نظر ۳ لایک

غداره‌ی ملعونه

وقتی افت و خیز و نشیب و فراز و رفت و آمد و ماه و چاه و کم و زیاد و کوتاه و بلند و دلاویزی و دلمردگی و صاف و ناصاف و برد و باخت و سفید و سیاه و غم و شادی و قهر و آشتی و بود و نبود و محبت و دشمنی و اوج و حضیضِ این دنیای دون برات مهم میشه، ناز می‌کنه، مثل عروس ناشی بچه سال ناپخته‌ی نازپرورده و میره توی اتاق و درش رو قفل می‌کنه و بیرون نمیاد؛ اما همین که دستت رو می‌ذاری تخت سینه‌ش و هولش میدی عقب، به دست و پات میوفته و میشه یه نیازمند پر اصرار و خاضع و خاشع که انگار ولی نعمتش تویی. تف به این دنیا.

۰ نظر ۲ لایک

در بن بست بال در بیاور

درسته که گاهی ضربه‌های بدی به آدم می‌زنه روزگار و جوری فیتیله پیچت می‌کنه که نفهمی از کجا خوردی؛ اما موندن بیش از حد توی یه وضعیت و گرفتن یه نتیجه‌ی تلخ از بخشی از عمر برای تمامش به نظرم یه گره محکم به آینده‌ی روشن روبرو می‌زنه. الیته غالبا این نتیجه‌‌ی انتظار زیاد داشتن از دنیاست؛ دنیایی که فرمول واحدش اینه که هر کسی که بهش دلبسته رو بلخره یه جا ناامید کنه. آرزو دارم جز اون دسته از آدم‌ها باشم که از [کمک] دنیا و آدم‌هاش ناامیدن ولی به رحمت خدا و قدرتش امیدوار؛ آدم‌هایی که تجربه‌های تلخشون رو بهانه‌ای نمی‌کنن برای شونه خالی کردن از مسئولیت‌هایی که به عهده دارن.

۰ نظر ۲ لایک
«بعد از این نام من و گوشه‌ی گمنامی‌ها
که غریبان جهان شهره‌ی آفاق‌ ترند»
موضوعات
کربلا ای کاش مسافرت بودم (۱۳)
یادداشت‌های یک زن خانه‌دار (۱۴)
چوپان معاصرطور (۱۵)
ما اینجوری دیدیم (۱۲۲)
اتفاق خودش نمی‌افتد (۷۸)
رج به رج (۱۳)
هنگامه‌ی تب (۳۸)
مداد سفید (۵۰)
خنده ی گشاد (۱۱)
اونی که برام قله ست (۱۶)
اینجور وقتا (۵۷)
مداد سرخ (۱۷)
دیالوگ‌های ماندگار (۴)
تا پخته شود خامی (۱۴)
من ریحانه‌ام (۱۱)
نامه های جمعه (۲)
برکه ی کاشی (۱۲)
کلاس طلیعه (۸)
با توام (۱۲)
پیوند ها
لابلای گل های پیراهنش
یک ذهن مُشَبَّک
نیوفولدر
پرانه ام
سلام
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان