برکت

یادم هست از خدا در کربلا برای یک چیزهایی برکت خواستم، با تمام وجود و از نای جان این دعا را کردم. هیچ تصوری از نحوه و شدت این برکتی که قرار بود نصیبم شود نداشتم و مغزم خالی بود از هر تعریفی در این باره. یکهو به خاطر چیزی مورد توجه زیاد قرار نگرفتم و هیچ وقت چشم انتظار توجه هیچ مخاطبی نبودم اما با تمام وجود برکتی که به دامنم ریخت را دیدم. راست گفت سید مهدی شجاعی عزیز که: «برکت به زیاد بودن نیست، به جاری و مفید بودن است» همین هم شد، کم ولی جاری و مفید بودن. همین جاری شدن، جاری بودن در زمینه ی آن دعا برای من هزار نعمت است. شکر.

۲ نظر ۱ لایک

کریم

میگن یکی از اهالی شام که به قول ما گستاخ و پر رو و دریده (!) بوده، میاد پیش امام حسن مجتبی(ع) و شروع می‌کنه به فحاشی!

امام(ع) بهش میگن: گرسنه‌ای؟

مرد شامی ادامه میده به فحاشی

امام(ع) میگن: تشنه‌ای؟

مرد شامی باز به فحاشی ادامه میده

امام(ع) میگن: غریبی؟

مرد شامی زار زار گریه می‌کنه و ادامه‌ی ماجرا.


*


چه می‌شد به سینه‌های تنگ و خلق‌های تنگ‌تر ما دستی می‌کشیدی و حالمان را خوب می‌کردی که با کمی مسخره شدن و کمی ضایع شدن و شاید کمی فحش شنیدن(!) اینطوری به هم نریزیم و دندانمان به هم ساییده نشود؟ به گرفتاری ما هم مثل آن مرد شامی رحم کن آقا ...

۲ نظر ۵ لایک
«بعد از این نام من و گوشه‌ی گمنامی‌ها
که غریبان جهان شهره‌ی آفاق‌ ترند»
موضوعات
کربلا ای کاش مسافرت بودم (۱۳)
یادداشت‌های یک زن خانه‌دار (۱۴)
چوپان معاصرطور (۱۵)
ما اینجوری دیدیم (۱۲۲)
اتفاق خودش نمی‌افتد (۷۸)
رج به رج (۱۳)
هنگامه‌ی تب (۳۸)
مداد سفید (۵۰)
خنده ی گشاد (۱۱)
اونی که برام قله ست (۱۶)
اینجور وقتا (۵۷)
مداد سرخ (۱۷)
دیالوگ‌های ماندگار (۴)
تا پخته شود خامی (۱۴)
من ریحانه‌ام (۱۱)
نامه های جمعه (۲)
برکه ی کاشی (۱۲)
کلاس طلیعه (۸)
با توام (۱۲)
پیوند ها
لابلای گل های پیراهنش
یک ذهن مُشَبَّک
نیوفولدر
پرانه ام
سلام
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان