کبورهمسایه‌ی دیوار به دیوار

درست روبروی پنجره‌ی اتاقم دیوار خانه‌ی روبرویی است؛ دیواری منتهی به بام خانه و سقف یک حیاط خلوت. لبِ بامِ دیوار روبرویِ پنجره‌، زیرِ سقفِ شیشه‌ای حیاط خلوت، چند روزی است که یک کبوتر همسایه‌‌ام شده است. کبوترِ همسایه وقتی می‌روم لبِ پنجره و آن را باز می‌کنم یا بیرون را نگاه می‌کنم این پا و آن پا می‌کند و انگار که منتظر آمدنم باشد با دقت بیشتری نگاهم می‌کند. من هم می‌روم که نگاهش کنم، لب‌خند بزنم و حتا سلام کنم. احساس می‌کنم جوابم را می‌دهد. این کبوترِ همسایه عجیب مرا یاد پدربزرگ می‌اندازد، درست در روزهایی که خیلی دلتنگ دیدارم. جایی نوشته بود که بعضی اموات که در دنیا آدم‌های صالح و سالمی بودند اجازه دارند هر روز به نزدیکانشان سر بزنند. کسی نمی‌داند این ارواح در بازگشت به دنیا در کدام قالب حلول می‌کنند؟

۳ لایک
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
«بعد از این نام من و گوشه‌ی گمنامی‌ها
که غریبان جهان شهره‌ی آفاق‌ ترند»
موضوعات
کربلا ای کاش مسافرت بودم (۱۳)
یادداشت‌های یک زن خانه‌دار (۱۴)
چوپان معاصرطور (۱۵)
ما اینجوری دیدیم (۱۲۲)
اتفاق خودش نمی‌افتد (۷۸)
رج به رج (۱۳)
هنگامه‌ی تب (۳۸)
مداد سفید (۵۰)
خنده ی گشاد (۱۱)
اونی که برام قله ست (۱۶)
اینجور وقتا (۵۷)
مداد سرخ (۱۷)
دیالوگ‌های ماندگار (۴)
تا پخته شود خامی (۱۴)
من ریحانه‌ام (۱۱)
نامه های جمعه (۲)
برکه ی کاشی (۱۲)
کلاس طلیعه (۸)
با توام (۱۲)
پیوند ها
لابلای گل های پیراهنش
یک ذهن مُشَبَّک
نیوفولدر
پرانه ام
سلام
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان