کربلا ای کاش مسافرت بودم (8)

نزدیک اذان مغرب بود که با مادربزرگ دنبال یک جای خالی بالای سر حضرت امیر(ع) می‌گشتیم برای نماز. حرم شلوغ بود و من داشتم چشم می گرداندم تا یک صندلی نماز بی سرنشین(!) برای مادربزرگ پیدا کنم که توجهم به یکی از خانم‌های خادم آنجا جلب شد. زن عرب با قدی میانه و صورتی سبزه و نمکین از این چادرهای دلبر عربی سرش کرده بود و انگار وضعیت ما را دیده باشد داشت کشان کشان یک صندلی از دور می‌آورد برایمان. رفتم کمکش. چهره‌اش خیلی دوست داشتنی بود و بلافاصله می شد فهمید که لبخند روی صورتش صاحب خانه است. به عربی چیزهایی می‌گفت و نمی‌فهمیدم. گفت: «ایرانی؟» سر تکان دادم. بیشتر لبخند زد و دندان هایش معلوم شد، حتی دندان پیش سمت راستش را که نقره ای خالص بود و بعد از دیدنش باز هم به نظر قشنگ می آمد. صندلی را گذاشت و وقتی خیالش از بابت مادربزرگ راحت شد، حسابی به عربی التماس دعا گفت و از ما دور شد. تا چند دقیقه نمی‌توانستم چشم ازش بردارم. یک چیزی در وجودش بود که من را به دنبال خودش می‌کشید، شک نداشتم که دلم را صفای باطنی اش برده بود، در همین مدت کوتاه چند ثانیه ای. زن عرب حتی یک کلمه هم فارسی بلد نبود و وقت نماز، برای تذکر و اخطار به فارسی زبان‌ها، به یک «لا اله الا الله» غلیظ عربی گفتن با اخم اکتفا می کرد اما چیزی طول نمی‌کشید که خنده دوباره روی لبش می‌نشست و با محبت به ما نگاه می کرد. همان زمان فهمیدم که آدم‌ها، کافی است در یک سری مسائل عمیق باطنی با هم به اشتراک برسند یا زیر یک چنین بارگاهی به هر دلیل هم مربوط شوند، زبانی پیدا می‌کنند که نیاز به کلمات ندارد و از نگاهی به نگاهی موج می‌زند و طرف مقابل را در آغوش می‌گیرد. امروز دلم عمیقا برای آن خانم خوش اخلاق مهربان که فقط یک بار دیدمش تنگ شد، یک جوری که انگار برای هم نشینم در آخرت دلتنگم...

۰ لایک
۱۰ فروردين ۰۲:۱۴ پاک باخته
چقدر دلم برای خدام نجف تنگ شد
برای خدام حرم حضرت عباس هم
مهربان های بی دریغ

هعی ...

داغ دل خودم هم تازه شد
دعا کنید زود به زود بطلبند، زود به زود ...

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
«بعد از این نام من و گوشه‌ی گمنامی‌ها
که غریبان جهان شهره‌ی آفاق‌ ترند»
موضوعات
کربلا ای کاش مسافرت بودم (۱۳)
یادداشت‌های یک زن خانه‌دار (۱۴)
چوپان معاصرطور (۱۵)
ما اینجوری دیدیم (۱۲۲)
اتفاق خودش نمی‌افتد (۷۸)
رج به رج (۱۳)
هنگامه‌ی تب (۳۸)
مداد سفید (۵۰)
خنده ی گشاد (۱۱)
اونی که برام قله ست (۱۶)
اینجور وقتا (۵۷)
مداد سرخ (۱۷)
دیالوگ‌های ماندگار (۴)
تا پخته شود خامی (۱۴)
من ریحانه‌ام (۱۱)
نامه های جمعه (۲)
برکه ی کاشی (۱۲)
کلاس طلیعه (۸)
با توام (۱۲)
پیوند ها
لابلای گل های پیراهنش
یک ذهن مُشَبَّک
نیوفولدر
پرانه ام
سلام
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان