کاش تهران هم انار داشت. دان انار حتا.

بین شهر نور و محمودآباد جاده‌‌ی جنگلی هزار تویی هست به نام چمستان؛ یک جاده بی نظیر و رویایی که بیشتر شبیه خیال است و یک عالمه بازی نور و سایه دارد. آدم فکر می‌کند الان است که از پشت یکی از این درخت‌ها یا سنگ‌ها پری یا موجود عجیب و غریبی که نتوانسته خودش را خوب قایم کند بیوفتد بیرون. ما می‌رویم آنجا چرخی بزنیم و چند تا عکس هم با دار و درخت بگیریم و برگردیم و ثابت کنیم که شمال بودیم اما کنجکاویمان نمی‌گذارد از میانه‌ی جاده برگردیم. ادامه می‌دهیم. غروب می‌شود که در انتهای آن جاده‌ی رویایی یک ده کوچک را کشف می‌کنیم. نور غروب افتاده روی خانه‌های کاهگلی و دیوارهای آجری روستا و فضای احساسی خاصی ایجاد کرده. از کنار خانه‌ها که رد می‌شویم بوی کته‌ی شمالی اصل به مشاممان می‌خورد؛ خانه‌هایی که جلویشان یک عالمه بچه‌ی پاپتی و گلی و خاکی دارند با آخرین جانی که در بدن دارند بازی می‌کنند؛ شاید چون می‌دانند وقت خداحافظی با بچه‌های کوچه نزدیک شده تا فردا. بوی نان تازه‌ی نانوایی‌شان هم قاطی شده با همه‌ی این رنگ‌ها و صداها وباعث شده همه چیز یک جور غلیظی خوب باشد. بین داد و فریاد بچه‌ها صدای اذان از مسجد محل پخش می‌شود.صدای موذنش خیلی خوب نیست اما پر از حس زندگی است. انگار از یک جایی بین قلب و روحش دارد می‌خواند. مردم هم کم کمک کار و بار را جمع می‌کنند که راه بیوفتند سمت مسجد؛ سمت آن صدا. دلم پر می‌زند برای این که بروم توی مسجدشان نماز بخوانم. نمی‌شود؛ چون دیر شده و باید برگردیم.از خوشی دیدن این صحنه‌ها یک چیزی به دلم چنگ می‌زند. انقدر در اینجور فضاها زندگی پررنگ است، آدم دلش نمی‌خواهد برگردد. کاش یک چیزی اختراع شده بود که می‌شد این احساس خوب را ذخیره کرد و برد تهران. از این چیزها برای نفس تنگی روزهای خاکستری شهر، لازم داریم.

۰ لایک
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
«بعد از این نام من و گوشه‌ی گمنامی‌ها
که غریبان جهان شهره‌ی آفاق‌ ترند»
موضوعات
کربلا ای کاش مسافرت بودم (۱۳)
یادداشت‌های یک زن خانه‌دار (۱۴)
چوپان معاصرطور (۱۵)
ما اینجوری دیدیم (۱۲۲)
اتفاق خودش نمی‌افتد (۷۸)
رج به رج (۱۳)
هنگامه‌ی تب (۳۸)
مداد سفید (۵۰)
خنده ی گشاد (۱۱)
اونی که برام قله ست (۱۶)
اینجور وقتا (۵۷)
مداد سرخ (۱۷)
دیالوگ‌های ماندگار (۴)
تا پخته شود خامی (۱۴)
من ریحانه‌ام (۱۱)
نامه های جمعه (۲)
برکه ی کاشی (۱۲)
کلاس طلیعه (۸)
با توام (۱۲)
پیوند ها
لابلای گل های پیراهنش
یک ذهن مُشَبَّک
نیوفولدر
پرانه ام
سلام
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان