یک کشف بدجنسانه!

دو طیف از آدم‌ها هستند که اگر خوب دقت کنید، می‌بینید که هیچ شغل و جایگاه و حرکتی نیست که یک بخشش وابسته به اون‌ها نباشه و اون‌ها آدم‌های خیلی موثری توش نباشن:


یک: ترک‌ها

دو: خراسانی‌ها


و من با ارفاق یک ترکِ خراسانی به حساب میام! اگر رگ و ریشه‌ی هفت پشت آدم ملاک مهم‌تری باشه از محل تولدش! :دی

۱ نظر ۲ لایک

لا ینحلات

دو تا سوال ذهنم رو مشغول کرده که اولی ریشه‌ای تره اما دومی مهم‌تره!

1-چه عاملی باعث میشه بعضی آدم‌ها به سرعت نور بشن کپی برابر اصل چیزهایی / کسانی که ازشون متنفرند؟
2- چرا آدم‌های این مدلی به شکل نگران کننده ای در زندگی من تردد  داشتند و دارند؟
۲ نظر ۰ لایک

کلاس ادبیات

چی شیرین‌تر از این که استادِ سپیدموی پر تجربه‌‌ت سر کلاس بگه: «بهترین چیزی که خستگی ما معلم‌ها رو از تنمون در میاره دیدن اثرات شاگردانمونه. انگار که خدا عمر دوباره‌ای بهمون میده تا توی نسل ها‌ی بعد هم زندگی کنیم.» و مخاطب این جمله تو باشی؟


۲ نظر ۲ لایک

مثل کفار نباشیم!

شهاب مرادی، در برنامه‌ی هفته‌ی گذشته‌ی «آیینه خانه» شبکه‌ی دو، خطاب به کسانی که حاجی‌ها رو برای سفرشون سرزنش می‌کنند آیه‌ی 156 سوره‌ی آل عمران رو خونده، که مضمونش جای تامل داره:


«ای کسانی که ایمان آورده اید! همانند کافران نباشید که چون برادرانشان به مسافرتی می روند ، یا در جنگ شرکت می کنند ( و از دنیا می روند و یا کشته می شوند ) ، می گویند: «اگر آنها نزد ما بودند ، نمی مردند و کشته نمی شدند!» ( شما از این گونه سخنان نگویید ، ) تا خدا این حسرت را بر دل آنها [ کافران ] بگذارد. خداوند ، زنده می کند و می میراند ( و زندگی و مرگ ، به دست اوست ) و خدا به آنچه انجام می دهید ، بیناست.»


+ضمن این که دعا می‌کنم خدا آدم‌های اینچنینی رو حفظ کنه آرزو دارم که مردم کشورمون توی مصیبت‌ها با هم مهربان و یکدل بشن. :)


۱ نظر ۳ لایک

به همین برکت قسم

در اوج یک رقابت ناسالم تحمیلی با یک دوست، خلوت عاشقانه‌‌اش با معشوقش را پیدا کرده بودم؛ بر اثر یک اتفاق. در آن خلوت تمامن مرا له کرده بود و به در و دیوار کوفته بود و با کلی خیال پردازی صحنه‌هایی را مجسم کرده بود که وجود خارجی نداشت. حق هم داشت! چرا که تصور می‌کرد من پا روی سیم ارتباطی عشقش گذاشته‌ام و می‌خواهم محبوبش را یکجا از آن خود کنم. همه‌ی نوشته‌ها را به اشتباه خواندم، از بر کردم و در کمال تاسف خیلی‌هایش را ذخیره کردم تا در روزی که نزدیک بود از حق پایمال شده‌‌ام و آن حجم از تهمت‌های ناروا دفاع کنم. تصمیم گرفتم پیش از آن که حرفی بزنم که آبرویش را جلوی آن معشوق به لجن بکشم برای حل کردن مسئله با شخص خودش تلاش کنم. وقتی که فهمید همه‌اش را خواندم جا خورد. بعد از آن ساعت‌های مفصلی حرف زدیم و کمی قانع شدیم و بسیاری قانع نشدیم و بحث را نه با رسیدن به نتیجه که از سر خستگی رها کردیم. آخر صحبت از من خواست که دیگر به آن نوشته‌ها که در وبلاگش ثبت شده بود سر نزنم، تحت هیچ شرایطی. و من با این وجود که هنوز اعاده‌ی حیثیتم به اتمام نرسیده بود، تمام نوشته‌ها و آدرس وبلاگش را که ذخیره کرده بودم پاک کردم و به خیال این که هرگز وجود نداشته دیگر در هیچ بحثی به آن استناد نکردم. بعدها با افرادی مواجه شدم که نتوانستند بر هیجان آنی خود غلبه کنند و به چند استناد سطحی ضعیف از برخی نوشته‌ها آبروی خیلی‌ها را بردند. چقدر خدا را شکر کردم که آن روزها ترمزم را کشید و نگذاشت خطای سرک کشیدن به حریم خصوصی آن شخص تا بردن آبرو و کارهای غیر قابل جبران دیگر دامنه بکشد. خدا شاهد است که حاضرم هزار برچسب دون شان روی پیشانی‌ام باقی بماند اما ننگ آبروریزی از یک مسلمان نه.

۰ نظر ۰ لایک

آل_سعود_یقتل_الحجاج

استاد می‌گفت: «اگر به جای چهار هزار و هفتصد آدم، چهار هزار و هفتصد ماهی از آب بیرون افتاده بودند، دنیای بی‌درد امروز فضای مجازی رو پر می‌کرد که آآآآی مردم بیاید به داد برسید.»

۱ نظر ۱ لایک

قربانی‌ات قبول شد ابراهیم

درست روزی که می‌خواستم دست به قلم بگیرم و از ماجرای قربانی و ابراهیم برای افتتاحیه‌ی آن همایش بنویسم، این همه گل پر پر شدند و بر دامن منا ریختند؛ تو بگو این همه قربانی را خدا پذیرفت. دلِ قلمم هزار پاره شد، از این همه هم‌زمانی و حالا نشسته گوشه‌ی میز و حرف نمی‌زند.

۰ نظر ۲ لایک

خیلی دور، خیلی نزدیک

به زودی خاکستر روزهای‌ دود گرفته‌ی عمر روی موهامون می‌شینه و اون روز کسی راضی‌تره که بیشتر نوکری بنده‌های خدا رو کرده باشه
من به این حقیقت از ته قلبم ایمان دارم
۰ نظر ۲ لایک

با عرض پوزش خدمت آستان پاک عقلیه‌ی بنی هاشم سلام الله علیها

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

و الصبح اذا تنفس*

اونجای سفر که یهویی ته جمله‌ت بهم گفتی «خواهر جون»، قلبم به اندازه‌ی یه آسمون وسعت پیدا کرد و صدای به هم خوردن بال یک عالم پرنده توش پیچید

شنیدی؟


+من خواهرِ تو بودن رو مفت از دست دادم. با چیزی معاوضه‌ش کردم که رفتنی بود. شاید تا قیامت حسرت این اختیاری که بهم دادی بمونه به دلم.


*آیه ی 18 سوره‌ی تکویر


۰ نظر ۰ لایک
«بعد از این نام من و گوشه‌ی گمنامی‌ها
که غریبان جهان شهره‌ی آفاق‌ ترند»
موضوعات
کربلا ای کاش مسافرت بودم (۱۳)
یادداشت‌های یک زن خانه‌دار (۱۴)
چوپان معاصرطور (۱۵)
ما اینجوری دیدیم (۱۲۲)
اتفاق خودش نمی‌افتد (۷۸)
رج به رج (۱۳)
هنگامه‌ی تب (۳۸)
مداد سفید (۵۰)
خنده ی گشاد (۱۱)
اونی که برام قله ست (۱۶)
اینجور وقتا (۵۷)
مداد سرخ (۱۷)
دیالوگ‌های ماندگار (۴)
تا پخته شود خامی (۱۴)
من ریحانه‌ام (۱۱)
نامه های جمعه (۲)
برکه ی کاشی (۱۲)
کلاس طلیعه (۸)
با توام (۱۲)
پیوند ها
لابلای گل های پیراهنش
یک ذهن مُشَبَّک
نیوفولدر
پرانه ام
سلام
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان