وقتی خدا خبرنگار را آفرید

مطلب بسیار بسیار زیبایی خواندم در مورد روز خبرنگار که جگرم حال آمد :دی

توصیه می کنم شما هم بخوانیدش:

اینجا


+هیچ کس نمی توانست به خوبی ایشان در مورد خبرنگاری بنویسد! دمشان گرم! :))

۱ نظر ۰ لایک

آهن آلات، ضایعات!

برنامه ام را چند باره روی کاغذ پیاده کردم و به این نتیجه رسیدم که برای موفق شدن دو چیز را تقریبن باید ریخت دور:
تلویزیون
و فضای مجازی
دلم می خواهد چند وقتی از این تلفن های گوشتکوبی سیاه و سفید دستم بگیرم تا به زندگی عادی روی برنامه ام برگردم!
۰ نظر ۰ لایک

حقی به گردنم

سنی نداشته ام که هیلمن زرد داشته ای؛ امروز خاله می گفت. نمی دانم چه کاره ی کجا بوده ای که حقوقت کفاف زندگی را نمی داده؛ برای همین شب ها هیلمن زرد را بر می داشته ای و می رفته ای مسافرکشی؛ از عمد شب ها می رفته ای که تاریک باشد و آشنایی تو را نبیند... 

بابای خوب و سختی کشیده ی من... امروز هم برایت بغض کردم و هم در دلم به تو افتخار کردم و هم یک قرار با خودم گذاشتم: نمیرم مگر این که با تلاش شبانه روزیم برای موفق شدن دین تو را ادا کرده باشم.

همین یک انگیزه برای حرکتم کافی ست.


*به بابا گفتم امروز چه فهمیده ام و چه تصمیمی گرفته ام، انقدر خوشحال شد که پیشانی ام را بوسید. خوشحالی اش را شکر ...

۰ نظر ۰ لایک

احتیاط!

وقتی حق دیگران را می خوری، از راست سبقت می گیری، از صف جلو می زنی و به ریش دیگران می خندی به اسم زرنگ بازی

بوی تعفن می گیری، قشنگ!

بعدش برو بهترین عطرهای دنیا را به خودت بزن

برو در حوضچه ی گلاب بخواب اصلن!

بوی کثافتی که در دنیا پیچیده را چه می کنی؟


+از کنار این آدم ها با احتیاط و با وسایل ایمنی عبور کنید، مبادا از بویشان خفه شوید!

۱ نظر ۰ لایک

از سر مستان برون آرد خمار

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

رذیلت

شما را به خدا ...

بیایید آدم باشیم

امانتدار باشیم

آدمی که امانتدار نیست

شاید حتا آدم نیست ...

۰ نظر ۰ لایک

با اندکی تصرف!

حافظ نیست که برایش بخوانم:

«از دوستان جانی آسان توان بریدن

اما به شرط انصاف!»

۰ نظر ۰ لایک

اتوپیا

عقیده ای در علوم اجتماعی وجود دارد که می گوید آرمانشهر جایی است که بشر به آن نمی رسد، مگر با ریختن خون های بسیار و صرف هزینه های فراوان و نتیجه می گیرد که با این وصف نمی توان به آن رسید.
من برای تحقق آرمانشهرم، جز جان خودم و اندکی پافشاری و مقداری استقامت داشته ای ندارم و معتقدم که با این وصف به آن خواهم رسید!

۱ نظر ۰ لایک

انی کنت من الظالمین*

استاد می گفت خدا حضرت یونس را در شکم ماهی، تنها یک آن به حال خود رها کرد

تنها یک آن!

و می گفت اگر بیشتر از این یک آن به حال خود رهایش می کرد یونس کافر می شد

*

خدایا می شود عاجزانه ازت بخواهم که مرا به حال خودم رها نکنی؟ نه یک آن و نه کمتر و نه بیشتر از یک آن

منی که خاک پای چهارپایی که نوکر یونس صاحب آن است هم نیستم ...


*ذکر یونسیه : لااله الا انت سبجانک انی کنت من الظالمین

۰ نظر ۰ لایک

ایستگاه آخر

تا زمانی که دستت حرکت می کند کاری کن

تا زمانی که زبانت گویاست حرفی بزن

تا زمانی که پایت راه می رود قدمی بردار

تا زمانی که می توانی به حساب هایت برس

تا زمانی که اراده داری توبه کن

آن روز که در قبرت می گذارند و فوج فوج خاک روی سرت می ریزند، آخر خط است

۰ نظر ۰ لایک
«بعد از این نام من و گوشه‌ی گمنامی‌ها
که غریبان جهان شهره‌ی آفاق‌ ترند»
موضوعات
کربلا ای کاش مسافرت بودم (۱۳)
یادداشت‌های یک زن خانه‌دار (۱۴)
چوپان معاصرطور (۱۵)
ما اینجوری دیدیم (۱۲۲)
اتفاق خودش نمی‌افتد (۷۸)
رج به رج (۱۳)
هنگامه‌ی تب (۳۸)
مداد سفید (۵۰)
خنده ی گشاد (۱۱)
اونی که برام قله ست (۱۶)
اینجور وقتا (۵۷)
مداد سرخ (۱۷)
دیالوگ‌های ماندگار (۴)
تا پخته شود خامی (۱۴)
من ریحانه‌ام (۱۱)
نامه های جمعه (۲)
برکه ی کاشی (۱۲)
کلاس طلیعه (۸)
با توام (۱۲)
پیوند ها
لابلای گل های پیراهنش
یک ذهن مُشَبَّک
نیوفولدر
پرانه ام
سلام
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان