خطر نزدیک است

در عمر بیست و چند ساله ام از هیچ کس بیشتر از دوستی که با وسواس و خیرخواهی نصیحتم کند خیر و برکت ندیده‌ام... نصیحت دارد توی دوستی‌ها و روابطمان فراموش می‌شود و هیچ چیز خطرناک‌تر از این نیست. گویی دوستی و رابطه‌ی مسلمانی خانه‌ای‌ست که روی نصیحت بنا شده و حالا پایه‌ها پوسیده و هر لحظه این عمارت در خطر است. شاید خیلی‌ها قبول نکنند اما به نظرم همین چشم پوشی ما از عیوب یکدیگر است که قوام از جمع‌ها و اجتماعمان گرفته و از برخی جهات سست و متزلزلمان کرده. ما اگر نسبت به خودمان حساس نباشیم، دیگرانی که با ما نیستند دیگر نصیحتمان نمی‌کنند، آبرویمان را می برند!

شاید اگر اسلام، واگویی عیوب دوستان به خودشان را جزو حقوق واجب به حساب آورده از همین باب باشد. شما را به مقدساتتان بیایید این را جدی بگیریم!

۴ نظر ۴ لایک

تا دیر نشده...

*

استاد روی صحبت کردن بچه‌ها توی کلاس و بی‌نظمی خیلی حساس است. چند روز پیش بعد از گفتن «بسم الله الرحمن الرحیم» شروع به صحبت کرد ولی کلاس همهمه بود و صداها روی هم سوار. دوباره گفت: «بسم الله الرحمن الرحیم» و علامت داد که کلاس آغاز شده و انگار نه انگار :دی. کمی تامل کرد و دوباره گفت اگر ایرادی ندارد دیگر کلاس را شروع کنیم!

کلاس ساکت شد و استاد: «خب! بسم الله القاصم الجبارین!»

.

.

.

بنده‌هایی که «رحمن و رحیم» بودن خدا روشون کارساز نیست باید «قاصم الجبارین» رو بهشون یاداوری کرد! :)))



**

می‌گفت: 

.I believe in Lord, but I do not believe in something like praying and hijab. I believe that He is KIND



***

به نظر جمله‌ی قشنگی می‌رسد این چیزی که بین مردم رایج است: «خدا ارحم الراحمین است. خدا می‌بخشد. جهنم را آخوندها ساخته‌اند و گرنه خدا اهل این حرف‌ها نیست.» اما کامل نیست. خدا ارحم الراحمین هست و چون صفاتش مطلق است، حتی در ذهن ما خطور نمی‌کند میزان مهربانی‌اش. اما همین خدای ارحم الراحمین، خدای «اشد المعاقبین» و «ابصر الناظرین» هم هست. صفات او با هم تزاحم ندارند و اگر بگوییم خدا این صفت هست و آن صفت نیست، یا با این صفتش خوب عمل نمی‌کند برای کمال وجود او نقص قائل شدیم. چیزی که به ذات حضرتش راه ندارد. خدا «ارحم الراحمین» هست، در مورد کسانی که توبه می‌کنند و از او رو نمی‌گردانند، «ارحم الراحمین» هست تا اگر تلاش کردیم و عملمان کامل نبود چشم پوشی کند، «ارحم الراحمین» هست تا روزی هزار بار خودش را به ما نشان بدهد و یادمان بیاورد که تا دیر نشده برگردیم...



****

خدا ارحم الراحمین است... تا دیر نشده، برگردیم ...



پ.ن: معنای صفات: قاصم الجبارین: درهم شکننده‌ی جباران / اشد المعاقبین: شدیدترین عقوبت کنندگان / ابصر الناظرین: با بصیرت‌ترین نظارت کنندگان

۲ نظر ۷ لایک

اعطای مقام ویژه به زبان بسته‌ها!

حالا وسط این گیر و دار، یک عده شروع کرده‌اند به انتشار مطالبی در ستایش سگ‌های زنده یاب هلال احمر و بعضی حتی قضیه را تا آنجا داغ کرده‌اند که بارک الله به مرام و معرفتت که از انسان بالاتری! و حرف‌هایی از این دست که تو حافظ جان آدم‌هایی و آدم‌ها تو را در خیابان می‌کشند و الخ. ما منکر این نیستیم که همه‌ی مخلوقات خدا صاحب حق و احترام هستند و آزار رساندن و زجر دادن هیچ موجودی پسندیده نیست (بحث تغذیه از گوشت حیوانات مفصل است و از این موضوع متفاوت) و یاداوری می‌کنیم که اتفاقا اسلام توصیه‌های مکرری دارد درباره‌ی رحم کردن به حیوانات و هشدارهای جدی درباره‌ی آزار رساندن به آن‌ها؛ حتی در مورد آن‌هایی که از نگهداری آن‌ها اجملا نهی کرده مانند سگ. 

نکته‌ای که این عزیزان فراموش کرده‌اند و احتمالا به آن توجه ندارند ارزش گذاری بین غریزه و اختیار است. سگ به حکم غریزه، چه بخواهد و چه نخواهد تربیت پذیر است و با همان تربیت غیر ارادی در بحران‌ها می‌تواند به داد انسان‌ها برسد. آدم‌ها اختیار دارند و یا خود را برای مناسبات جامعه‌ی انسانی تربیت می‌کنند یا تربیت نمی‌کنند و تماشا و ثبت لحظات را ترجیح می‌دهند. اگر سگی در بحران به کار می‌آید، دارد روی خطی که برای آن خلق شده حرکت می‌کند و اختباری در انتخاب این کار ندارد که قابل ستایش و تمجید (آن هم تا این اندازه!) باشد. اما آدمی را می‌شود سرزنش کرد، به حکم همان اختیاری که از همه‌ی موجودات عالم شرافتش را بالاتر برده. همان اختیاری که می‌تواند با آن بشود بهتر از فرشته‌ها یا بشود «کالانعام بل هم اضل».


و اگر چیزی این روزها حقیقتا لایق ستایش باشد، آدم‌هایی هستند که با «اختیار» جان گرامی‌شان را برای مال ناقابل دیگران گذاشتند و به دل آتش زدند. آدم‌هایی که می‌توانستند مثل خیلی از ما در دایره‌ی حیات باشند هنوز.

۰ نظر ۳ لایک

سهم ما چقدر است؟

امروز یک ساختمان پانزده طبقه در تهران سوخت و ریخت؛ به همراه یک عالم خسارت مالی و تعدادی خسارت جانی که به نظرم خسارت‌های دسته‌ی دوم، زخم‌های عمیق‌تری رو از خسارت‌های دسته‌ی اول ایجاد کرد. حالا یه عده، بر اثر سهل انگاری از خسارت‌ها پیشگیری نکردند و عده‌ای دیگه، به دلیل دلسوزی یا بی‌عقلی اجازه‌ی رسیدن به موقع نیروهای امدادی به محل رو ندادند و ... بدون هیچ حلقه‌ی واسطی یک گوشه‌ی این حادثه رو گرفتند و نتیجه‌ی وحشتناکش رو تسریع کردند. [تا اینجای کار رو ما اهالی پایتخت بارها شنیده‌ایم از صبح]

.

.

.

شنیده بودم برخی علما، گریه می‌کردند که عبادتشون طوری نبوده که تاثیرش توی عالم، جلوی ظلم رو بگیره و عقیده داشتند اگر گوشه‌ای از دنیا خاری در پای زن مظلومی میره، حتما یه ربطی به کم کاری اون‌ها داره. به اشک و انتظار خانواده‌ی افرادی فکر کنیم که به حسب وظیفه به دل آتش زدند... حتی یک قطره اشک، یک آه، اگر آه مظلوم باشه، خدا می‌دونه چقدر می‌چرخه توی عالم تا توی موضعش بنشینه ... بله که برای هر کی به اندازه‌ی وسعش تکلیف کنار گذاشتند اما ... اگر وسعت و در نتیجه تکلیف ما بیشتر از چیزی بود که خودمون فکر می‌کردیم چی؟


پ.ن: سهم من همیشه و همواره در اتفاقات خوب و بد اطراف چقدره؟ این سوالیه که از شانزده سالگیم تا به حال نه جوابی براش داشتم و نه برام تکراری و کهنه شده.

۱ نظر ۰ لایک

حلت می‌کنم عزیزم :)

آدم‌ها هر چقدر از کودکانه زندگی کردن فاصله می‌گیرن، یاد می‌گیرن به جای فرار از مشکلات، به جای حذف و بلاک و ریپورت و ایگنور و هیدن و دیس ایبل* کردن، وایستن مرد و مردونه با قضیه بجنگن تا حلش کنن.

بغض داره بزرگ شدن آدم‌ها، اما می‌ارزه.



* در کمال تاسف و تاثر و با عرض پوزش فراوان و علیرغم میل باطنی، مجبور شدم از عبارات اجنبی استفاده کنم برای ثبت کامل موقعیت :دی 

۲ نظر ۲ لایک

حرکت حبی*

«خدایا محبت من به خودت را امام و پیشوای من به سوی خودت قرار بده...»
.
.
.

«عشق یعنی چی؟ کسی که عاشق میشه از همه در وظایفش کوشا تره. ما فقط یاد گرفتیم عشق یعنی این که فقط سینه بزنیم درسمون رو نخونیم. در حالی که کسی که عاشقه درسش از همه‌ی عالم بهتره»

*

اون که این حرف‌ها رو می‌زنه خودش عاشقه ... کامل‌ترین و جدی‌ترین عاشقی که در تمام عمرم دیده‌ام ... یادم هست مدت‌ها پیش می‌گفت: برای حقیر سخت بود غیر از بیست نمره‌ای بگیرم و برای همین یکی از امتحانات رو که [گویا به خاطر یک سوال] کمتر از بیست گرفته بودم با توسل به حضرت زهرا(س) و خواندن نماز استغاثه‌ جبران کردم. بعد رفتم پیش استادم، خندید و گفت: حرفت رو قبول ندارم اما می‌خوام بهت بیست بدم.» به کسی که با نمره‌ی بیست به درجه‌ی اجتهاد می‌رسه و دم از عشق می‌زنه، می‎‌شه گمان دیگری برد؟

*

استاد غلامی میگفتن «بچه‌ی مذهبی‌ای که معدلش زیر نوزده و نیمه، باید بره بمیره! از جمله خودم» و اون هم آدمیه که اگر معدل بالای نوزده و نیم نداره، قطعا خیلی هم با نوزده و نیم فاصله نداره! و در کنارش هزارتا کار موثر دیگه کرده. و من درست موقعی که دارم برای آخرین امتحان دوره‌ی کارشناسیم درس می‌خونم فکر می‌کنم که چقدر فرصت سوزوندم، تمام روزهایی که به بهانه‌ی هزار و یک کار دیگه، از درس و کلاس و امتحانم زدم... کارهایی که هرچند خوب، هر چند سودمند، هیچ اثری ازشون توی امروزم نیست و اون چیزی که تبعاتش با من مونده و خواهد موند، درسیه که گاهی نخوندم، حرفه‌ایه که باید برای کسبش بیشتر کوشش می‌کردم تا بتونم به بخش مهمی از اهدافم توی زندگی برسم. نمره‌ایه که حالا لازمش دارم، جایگاهیه که به دردم می‌خوره و اون روزها، به اشتباه فکر می‌کردم که وقت گذاشتن براش اتلاف وقته. حالا هم شاید دیر نیست برای جبران، اما قطعا دیگه شرایطم مثل قبل نیست و دغدغه‌های زیادی به ذهنم اضافه شده.



پ.ن: شما اگر از جمله افرادی هستید که هنوز وقت دارید، آدم هدفمندی هستید و رشته‌تون رو با میل و رغبت از روی علاقه انتخاب کردید، اتلاف وقت نکنید. خوب درس بخونید. خصوصا اگر پایبندی‌های خاصی از لحاظ مذهبی دارید. خیلی وقت‌ها شاگرد اول بودن یه آدم مذهبی و با سواد بودن توی رشته‌ی خودش، از هزارتا کار فرهنگی موثرتر و بهتره.

* فایل صوتیش رو گوش بدید، اگر خواستید :)  دریافت
۲ نظر ۳ لایک

بیچاره بچه‌ها

بعضی بچه‌ها، ترکیب ترسناکی از تمام اخلاق‌های بد پدر و مادرشونن. این روزها کارم شده فکر کردن به این که، اگر من مادر این بچه و اون بچه بودم، چطور تربیتش می‌کردم. بعضی بچه‌ها، واقعا حیف میشن ...

۰ نظر ۱ لایک

لبخندهای یکسان، به عدد همه‌ی آدم‌ها

از بچه‌های سندروم دان است و بسیار شیرین. بعضی شب‌ها توی مسجد می‌بینمش. گاهی قند پشت چای را می‌دهد، گاهی می‌ایستد کنار جای مهر و تسبیح و این چیزها را تقسیم می‌کند. دیشب هم نشسته بود گوشه‌ای و حرف‌های حاج آقا را با دست چپش نت برداری می‌کرد. بعد هم بلند شد مانتو و چادرش را سرش کرد و با مادرش رفت. بی‌دغدغه و آسوده و همراه با یک امیدواری غیر قابل انکار در تمام حرکاتش. مثل همه‌ی بچه‌های سندروم دان معمولا لبخند به لب دارد؛ برای همه، شاید هم از روی بزرگواری. کاش من هم مثل او می‌دیدم دنیا را. چقدر آسوده بودم آن وقت، از این همه تلخی ِ بعضی آدم‌ها.

۱ نظر ۴ لایک

مشاور گفت: کار کردن برایت سم است!

با دنیای آگاهی از مرضی به نام «ایده‌آل گرایی» زمانی آشنا شدم که توی یک کافه‌ی فرهیخته، با یکی از رفقای قدیمی نشسته بودیم و در مورد ایرادات خودمان حرف می‌زدیم. دوستم می‌گفت به تازگی فهمیده علاقه‌ی وسواس گونه‌اش برای منظم چیدن قارچ‌ها موقع درست کردن سالاد، ایده‌آل گرایی است؛ یا اخلاق‌های دیگرش مثل این که دلش می‌خواهد آستین همه‌ی مانتوهایش دکمه دار و چین خورده باشند و از بس مغازه‌ها را زیر و رو کرده، دیوانه شده؛ و تصمیم گرفته خیاطی یاد بگیرد و جز از دست خیاط و بعد از پروهای پی در پی لباسی تهیه نکند. یادم هست ازش پرسیدم که: «نقص دیگران هم اذیتت می‌کند یا نه؟ یا برای رسیدن به ایده‌آل‌هایت دیگران را هم به زحمت می‌اندازی یا نه؟» که برای هر دو گفته بود: «نه!». دیگران و کاستی‌هایشان برایش مهم نبود و خودش را بیش از هر کس به رنج می‌انداخت برای دسترسی به خواسته‌هایش. و من هنگامی که از تعجب و با دهانی نیمه باز سر تکان می‌دادم، غافل بودم از این که خودم درگیر بخش دیگری از این عنوان به ظاهر زیبای خانمان سوزم!

فرق من با رفیقم، در نحوه‌ی ایده‌آل گرایی بود. چیزی که امروز و دقایقی پیش متوجه آن شدم. نه تنها کاستی‌های خودم اذیتم می‌کند و دوست دارم بهترین چیزی که ممکن است باشم، باشم، دیگران را هم خوب می‌خواهم. در حالت عادی، حساسیت نشان دادن به اخلاق بد، ویژگی پسندیده‌ای است. اما صفاتی مثل دروغ، مثل بی‌عدالتی، مثل بی‌حیایی، مثل بددهانی، مثل بی‌قانونی، چنان اذیتم می‌کند که مغزم به طور کل قفل می‌کند! توی ذهنم نمی‌گنجد که فلانی بد دهان است و دلم می‌خواهد همین حالا و به طور کل فلان صفتش را کنار بگذارد. این میزان از حساسیت -که به تازگی در من شکل گرفته-، این فکر را بر ذهن من بار می‌کند که باید خیلی بدانم و خیلی بتوانم و همه‌ی دنیا را یکباره از شر رذیلت‌ها نجات بدهم! باز این حرص و این میزان شور انقلابی! به عقیده‌ی بسیاری از الگوهای زندگی من خیلی هم خوب است، اما غلیان شدیدش در وجودم، آنجا خودش را به رخ می‌کشد که دیگر نمی‌توانم هیچ کاری بکنم. به جای درس خواندن، کتاب خواندن، زندگی کردن، به خودم می‌آیم و می‌بینم ساعت‌هاست در حال خیال پردازی برای حل یک مشکل جهانی‌ام! این یعنی انتهای هر حرکت و جنبشی. چیزی که به احتمال و به زودی، باعث سرخوردگی‌ام خواهد شد.

مشاورم می‌گفت باید خودم را مدتی از کار بی‌کار کنم، چون در دنیای کارها محصور شده‌ام. این که آدم نتواند کوتاه مدت برنامه ریزی کند، یا زمان را عنصر بی‌ارزشی تلقی کند و برای زحماتش حاضر نباشد رنج گذر زمان را طی کند، به هیچ کجا نخواهدش رساند. گفت که باید مدتی، قسمت اوج زندگی الگوهایم را- که در ناآرامی و انقلاب و تلاش و شور گذشته- کنار بگذارم و از قسمت‌هایی از زندگی‌شان الگو بگیرم که خلوت کرده‌اند و کتاب خوانده‌اند و سفر رفته‌اند؛ بعضی‌هایشان نزدیک به چهل سال، غرق در مطالعه بوده‌اند و راه زندگیشان رفته به این سمت که یک تحول اجتماعی عمیق به وجود بیاورند. گفت که خدا خودش می‌داند که کی برای انجام وظیفه نوبت تو می‌رسد و تا آن موقع باید ریشه‌هایت را محکم کنی. گفت باید آرامش لازم را پیدا کنی و آرزوهایت را یک مدت «نخواهی» تا صلاحیتش را پیدا کنی.

باید بروم، به یک مدت استراحت و بی‌خیال طی کردن همه چیز و یک هندوانه حمل کردن با دو دست فکر کنم. اگر جلوی این روند را نگیرم، مغزم انقدر باد می‌کند که از کن تا شمیران، آثار انفجار آن دیده خواهد شد!



پ.ن: قیاس، خیلی موجود رذلی است. الگو گرفتن را نباید با تابع نعل بالنعل شدن دیگران اشتباه می‌گرفتم. من باید خودم باشم، خودم و چکیده و عصاره‌ی همه‌ی بزرگانی که داشته‌ام و الا برای همه‌ی کارهای سید جمال الدین اسد آبادی، امام موسی صدر، شهید بهشتی، شهید مطهری و دیگران در عمر و توان من جا نیست! 

پ.ن2: «اذا اراد شیئا ان یقول له کن فیکون»، فقط مخصوص ذات باری تعالی است! و تلاش کردن و تلاش کردن و تلاش کردن مدام و نتیجه گرفتن بعد از کلی جان کندن، وظیفه‌ی آدمی .چه خوب است هی این را به آدم دیگرانی تذکر بدهند!!

۱ نظر ۵ لایک

شیرینیِ مسئولیت

حریم زنانگی من ، جایی که قرار است فرزندانی را پرورش بدهم و همسری را امان و جامعه‌ای را به واسطه‌ی این دو آباد کنم، آنقدر مقدس و پاک هست، که بخواهم کسی را برای بازی و شوخی و لذت‌های آنی به آن راه ندهم.

من به این می‌گویم حیا، می‌گویم عفاف. برایم حجاب داشتن، حریم معقول و منطقی داشتن با مردها به همین قشنگی و مقدسی است. من این حریم مقدس را، با شما که دنبال ماجراجویی هستید تقسیم نمی‌کنم و اجازه نمی‌دهم که جز نگاه انسانی به من داشته باشید، چون فقط مسئول خودم نیستم؛ من مسئول شما هم هستم! و جامعه‌‌ای که فردا فرزندان شما در آن زندگی خواهند کرد؛ و ایمان دارم که فرداها را ، اگر خوب و بدند، ما با تمام رفتارها و تصمیم‌های بیرون و درون خلوت و تنهایی خود می‌گیریم. مسئولیت سختی است اما، من با تمام وجود پایش ایستاده‌ام؛ در جامعه، بین شما، در محل کار، در تمام جلسات، در کلاس‌های درس، در سخنرانی‌ها، در صفحات مجازی!


پ.ن: استاد غلامی به شوخی می‌گفتند خدا، در مورد بعضی چیزها توی قرآن زن‌ها رو مورد خطاب قرار داده، چون از طرف مردها امیدی به پذیرش نداشته! :))

پ.ن: باز هم استاد عزیزمون می‌گفتند که حضور زن در جامعه حق نیست که بخواد ازش بگذره یانگذره، تکلیفه! و دقیقا همین کار رو سخت می‌کنه. این که حضور داشته باشی، تمام قد، خوب هم باشی و درجه یک در کارت، اما بازی نخوری و بازی ندی.

۶ نظر ۸ لایک
«بعد از این نام من و گوشه‌ی گمنامی‌ها
که غریبان جهان شهره‌ی آفاق‌ ترند»
موضوعات
کربلا ای کاش مسافرت بودم (۱۳)
یادداشت‌های یک زن خانه‌دار (۱۴)
چوپان معاصرطور (۱۵)
ما اینجوری دیدیم (۱۲۲)
اتفاق خودش نمی‌افتد (۷۸)
رج به رج (۱۳)
هنگامه‌ی تب (۳۸)
مداد سفید (۵۰)
خنده ی گشاد (۱۱)
اونی که برام قله ست (۱۶)
اینجور وقتا (۵۷)
مداد سرخ (۱۷)
دیالوگ‌های ماندگار (۴)
تا پخته شود خامی (۱۴)
من ریحانه‌ام (۱۱)
نامه های جمعه (۲)
برکه ی کاشی (۱۲)
کلاس طلیعه (۸)
با توام (۱۲)
پیوند ها
لابلای گل های پیراهنش
یک ذهن مُشَبَّک
نیوفولدر
پرانه ام
سلام
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان