یادداشت‌های یک زن خانه‌دار (2)

من و تو هیچ‌وقت گوشی هم را چک نکردیم، در حالی که می‌توانستیم

هیچ وقت به وبلاگ هم سرک نکشیدیم، اگر چه رمز آن‌ها را داشتیم

هرگز به ایمیل و فیس‌بوک و کیف و دفتر و حریم شخصی هم تجاوز نکردیم

می‌توانستیم

اما نخواستیم

ما به وسعت یک سقف بزرگ دو نفره حریم شخصی برای خودمان ساختیم

و با اعتماد به هم تکیه کردیم

و به جای پنهان‌کاری 

هر وقت گیر کردیم، واضح و صادقانه برای هم توضیح دادیم

و هر جا گره خوردیم، به هم کمک کردیم


من نمی‌فهمم

چرا آدم‌های این شهر این قدر مشتاقند آرامششان را لابلای اما و اگرهای حریم شخصی همسرشان جا بگذارند؟

۰ نظر ۲ لایک

راه

 نویسندگی تنها علاج دیوانگی ست. طفل کبیر (علیه الرحمه)

۰ نظر ۲ لایک

یادداشت‌های یک زن خانه‌دار (1)

چی میشه یه روز بی‌وقت

قبل این که بیای خونه

زنگ بزنی بگی: «عیال! چمدون کوچیکه رو پر کن می‌خوایم دو روز بریم کویر، لباس گرم هم بردار که شب کویر کولاکه»؟

می‌دونی چند وقته با هم سفر نرفتیم؟


پ.ن: دارم در عالم توهم هایم به ژانرهای جدیدی از نویسندگی دست پیدا می کنم. «طفل کبیر هستم. بسیار خوشوقتم ژانر جدید!»

۲ نظر ۳ لایک

یک مشت فضیحت شخصی

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

گرگی در پوست بره

از کلمات امام علی (ع) است: «اصدقاؤک ثلاثة، و اعداوک ثلاثة»؛ «تو سه نوع دوست و سه نوع دشمن داری.»، «فاصدقاؤک: صدیقک و صدیق صدیقک و عدو عدوک»؛«دوستان تو یکی آن کسی است که مستقیما دوست خود تو است، دومی دوست دوست تو است، سومی دشمن دشمن تو است»، «و اعداؤک: عدوک و عدو صدیقک و صدیق عدوک»، «دشمنان تو عبارت است از آنکه مستقیما با خود تو دشمن است و آنکس که دشمن دوست تو است و آن کسی که دوست دشمن تو است.» (نهج البلاغه، حکمت 295)
مقصودم از نقل این کلام این بود که یکی از انواع دوستان، دشمن دشمن است. علت اینکه دشمن دشمن به منزله دوست خوانده شده این است که دشمن را ضعیف می کند و دست وی را می بندد و از این راه به انسان کمک می کند. این خود یک حساب و قاعده ای است که دشمن دشمن مانند دوست، آدمی را تقویت می کند.


به نقل از : http://tahoor.com/fa/Article/View/21812

۰ نظر ۰ لایک

باید بتوانم رجایی باشم!

۱.

یکی از موضوعات غیر قابل انکار در حرفه‌ی روزنامه‌نگاری مسئله‌ی سانسور است٬ که حضور بسیار فراگیر و گسترده‌ای هم دارد. همیشه فکر می‌کردم که یا باید این اشکال را پذیرفت و محدود کار کرد یا باید وارد جنگ نابرابری شد که به شکست روزنامه‌نگار ختم می‌شود. توی اوج درگیری‌‌ با این موضوع فردی را پیدا کردم که جسارت برهم زدن این قاعده‌ی نابرابر را داشته؛ کسی که از او یاد گرفتم نباید به هیچ قیمتی خودسانسوری را پذیرفت و به پای خفقان وضع موجود سکوت کرد و شد یک آدم معمولی مثل دیگران. کوتاه آمدن وکنار کشیدن کار آدم‌هایی ست که می‌خواهند متوسط بمانند!


۲.

روح الله رجایی٬ مسئول صفحات جامعه‌ی روزنامه‌ی همشهری و مشاور سردبیر همشهری جوان٬ درست در زمانی که کسی مسئول واحد نظارت بر مجلات بوده که به گفته‌ی خود آقای رجایی چهار ستون هر کسی که مطلب می‌نوشته می‌لرزیده از ایراد گیری آن مسئول محترم٬ یک یادداشت سفرنامه‌طور می نویسد از روز عاشورا درکربلا با این عنوان:‌«روز عاشورا٬ در کربلا٬ آدم خنگ می‌شود!» آقای مسئول یادداشت آقای رجایی را در صفحه‌ی فیس بوکش می خواند و خوشش هم می‌آید. یادداشت همان هفته در همشهری‌جوان چاپ می‌شود بدون این که ایرادی به آن گرفته شود.

از بخت بد٬ عنوان یادداشت را عده‌ای از «خانم جلسه ای» های محترم ساکن در شهر قم برنتافتند و بدون خواندن محتوای یادداشت به هر که توانسته بودند سپرده بودند زنگ بزند دفتر مجله فحاشی [توجه شما را به یک نوع مسلمانی عجیب در این مورد جلب می کنم! نسبت خانم جلسه‌ای و قضاوت بی‌مورد و فحاشی را شما پیدا کنید]. خلاصه اینکه بعد از کلی عذرخواهی از مردمی که به خودشان زحمت نداده بودند مطلب را تا انتها بخوانند و بعد قضاوت کنند٬ آن آقای مسئول سخت‌گیر به خاطر تایید چنین یادداشتی برکنار می‌شود!


۳.

«یه مدت همشهری محله کار می‌کردم. یکی از خبرنگارهامون یه طلبه بود. سپردیم بره از آیت الله فقهی توی مسجد امام حسن(ع) شریعتی یه مصاحبه‌ی کوتاه بگیره برای یه بخش مجله. رفته بوده اونجا و حاج آقا بهش گفته بوده شما وقت مردم رو با این روزنامه نوشتن گرفتید و من مصاحبه نمی‌کنم و ... خبرنگار طلبه اومد دست از پا درازتر و گفت نشد. گفتم یعنی چی که نشد؟ بیا با هم بریم بهت نشون بدم میشه! رفتیم نماز خوندیم و بعد از نماز رفتیم دو زانو نشستیم کنار حاج آقا. گفتم حاج آقا میشه ما رو دو دقیقه نصیحت کنید؟ شروع کرد به حرف زدن. ما اون زمان می‌خواستیم در مورد حقوق همسایه بنویسیم. گفتم حاج آقا در مورد همسایه چه توصیه ای دارید؟ بیست دقیقه ای ما رو نصیحت کرد! گفتم خب حاج آقا من این صحبت‌های شما رو بنویسم اشکالی داره؟ گفت نه! گفتم بنویسم بدم چند نفر دیگه هم بخونن اشکال داره؟ گفت نه! گفتم اشکالی داره که صداتون رو ضبط کردم که حرفاتون دقیق یادم بمونه؟ گفت نه! گفتم اشکالی داره این صحبت‌ها رو توی یه مجله چاپ کنیم مثلن که آدم‌های بیشتری نصیحت‌های شما رو بخونن؟ گفت نه! گفتم میشه یه عکس هم ازتون بگیریم؟ گفت عکس برای چی؟ گفتم برای این‌که اونایی که صحبت‌هاتون رو می‌خونن چهره‌تون رو هم ببینن. گفت بگیر! گفت چند روز پیش هم یه نفر اومده بود برای یه روزنامه ای از ما مصاحبه بگیره ردش کردم٬ پس روزنامه اینه؟ بعدها که چاپ شد مجله خیلی خوشش اومد و کلی هم ازمون تشکر کرد!»


۴. یادداشتی که باعث برکناری آقای مسئول شد را در ادامه‌ی مطلب بخوانید.

ادامه مطلب ۰ نظر ۲ لایک

«پوریا عالمی»طور

نصف قهرهایی که با تو کردم
دود شدند
و قبل از این که بفهمی
نابود شدند

باید از «زلزله»متشکر باشی
که فکرش هم دلم را به لرزه می‌اندازد
از این که بمیرم و دوستت نداشته باشم
۰ نظر ۲ لایک

دامادی با کفش‌های جیر

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

غذای حاکم


حاکم: غذای این پینه‌دوز چیست؟
مشاور حاکم: پنیر می‌خورد قربان
حاکم[با خنده]: پنیر که غذای گربه‌های ماست!
پینه‌دوز: مگر حاکم چه می‌خورد؟
مشاور حاکم: غذای حاکمان بوقلمون است
پینه‌دوز[با خنده]: بوقلمون که غذای سگان ماست!!


[بخشی از دیالوگ تئاتر حاکم و طبیب با اندکی تصرف]
۰ نظر ۱ لایک

برید از اونا بپرسید که شنیده‌ها رو دیدن

شاید برای جوان‌های هم سن و سال من، درک مفهوم بی‌مروتی، نابرادری و خمیده شدن کمر از ناراحتی خیلی فانتزی باشد. حق دارند بیچاره‌ها؛ آن‌ها چون تویی را نداشته‌اند که  اینطور کم‌لطفی کردن بلد باشد! می‌دانم که نمی‌دانستی چه می‌گویی و شاید هیچ‌وقت هم ندانی که تیزی جملات امروزت توی قلبم فرو رفته و من از آن زمان با درد این تیزی تلخ نفس می‌کشم.

*

شنیده‌ام و از صحت شنیده‌ام مطمئن نیستم؛ که حضرت امیر(ع) را متهم به سفاهت و سادگی کردند و هیچ چیز بیشتر از این حضرت را نیازرد. فقط خدا گواه است که اتهام سنگینی است، خدا به سر شمایی که مسلمانی نیاورد به بزرگی اش.



+این ترانه تداعی احساس روزهاییه که هیچ‌وقت ندیدم؛ بشنوید.

۰ نظر ۰ لایک
«بعد از این نام من و گوشه‌ی گمنامی‌ها
که غریبان جهان شهره‌ی آفاق‌ ترند»
موضوعات
کربلا ای کاش مسافرت بودم (۱۳)
یادداشت‌های یک زن خانه‌دار (۱۴)
چوپان معاصرطور (۱۵)
ما اینجوری دیدیم (۱۲۲)
اتفاق خودش نمی‌افتد (۷۸)
رج به رج (۱۳)
هنگامه‌ی تب (۳۸)
مداد سفید (۵۰)
خنده ی گشاد (۱۱)
اونی که برام قله ست (۱۶)
اینجور وقتا (۵۷)
مداد سرخ (۱۷)
دیالوگ‌های ماندگار (۴)
تا پخته شود خامی (۱۴)
من ریحانه‌ام (۱۱)
نامه های جمعه (۲)
برکه ی کاشی (۱۲)
کلاس طلیعه (۸)
با توام (۱۲)
پیوند ها
لابلای گل های پیراهنش
یک ذهن مُشَبَّک
نیوفولدر
پرانه ام
سلام
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان