یک عرض معمولی دارم به درگاهت

خدایا! 

ما را هم‌نشین خوبانت کن

که خیرها و برکت‌ها و فکر‌های خوب و انرژی‌ها و انگیز‌ه‌های مثبت همه از آن‌هاست ...

و به واسطه‌ی خوب‌هاست که بدی‌ها و بدخواهی‌ها و نیت‌های بد می‌رود و آدم قدرت حرکت می‌گیرد

و هر چه پرده‌دری و بی‌حیایی است از هم‌نشین بد است

و هر چه سرآغاز نامطلوب و سرانجام ناگوار هست، از بدهاست


به آن‌ها نزدیکمان کن، چونان که «لحمهم لحمی و دمهم دمی»

و از اینان دورمان کند، چونان که «کلمح البصر» هم کنارشان نباشیم.

۰ نظر ۳ لایک

گم شده ات را دریاب!

شاید این که می‌گویند حکمت گم شده‌ی مومن است، می‌جوید آن را ولو اگر در دست منافق باشد، یک نگاه تربیتی خاص پشت آن بوده. آخر خیلی سخت است، بدانی حکمتی هست و در دست منافق و بلکه بدتر از آن هم هست و تو مجبوری بنشینی پای تمام صحبت‌هایش، که از بین آن همه گل و لای بند آورنده‌ی نفس که از حلقش بیرون می‌ریزد، یک تکه جواهر خودت را بیابی و بزنی به جیب و در بروی! انگار که از اساس، آن جواهر مال او نبوده.


سختی درس خواندن در رشته‌های علوم انسانی در دانشگاه همین است. ما که مومن نیستیم ولی کمی امید داریم. پی آن امید افتاده‌ایم در لجن زار و حقمان را می‌خواهیم! و چه سخت است در این میدان هدف را گم نکردن و مقهور هیبت ظاهری بعضی‌ها نشدن و باطن‌های پوچ و تو خالی‌شان را فراموش نکردن ... چه ابتلای غربالگری است نیاز به امیدواری مسمتر و یکپارچه در این مسیر.

۱ نظر ۱ لایک

تمام خواهد شد؟

بلوغ

توانایی تحمل فاصله‌ی بین خواستن‌ها و رسیدن هاست

صبوری تحمل راهی که اذیت دارد

کاستن دارد

فرو ریختن دارد

و دلی که مدام باید حواست پی شوقش باشد و امیدش


۲ نظر ۳ لایک

یک دو واحدی، پیش نیاز خوب شدن

اولین قدم برای حل ضعف‌هایی که در شخصیتمان داریم، این است که آن‌ها را به رسمیت بشناسیم. اول بدانیم که هست، بعد با قوت به سمت ریشه‌کن کردنش حرکت کنیم. تا وقتی مسئولیت خودمان را گردن نمی‌گیریم و برای هر عیبی توجهیمان سر به ثریا می‌زند، امیدی هم به اصلاح نیست.

۱ نظر ۲ لایک

ما هیچ، ما حتی نگاه هم نه!

خورشید، همین خورشید آسمان، گواه خوبی است روز قیامت

هیچ کس هم حرف نزند، هیچ نگوید

همین خورشید آسمان، کافی است برای شهادت

شهادت برای چه؟

برای مقایسه‌ی ما و شما، که منبع نور عالم روی زمین بودید

خورشیدی که شما را دیده

در سایه‌ی وجودتان دمی آسوده

و مجاهدتتان را نفس کشیده را می‌آورند

و می‌گویند شما شیعیان این مرد بودید؟ 

چه دارید برای عرضه؟ چه کرده‌اید برای تقویت راهش؟ برای نابودی دشمنانش؟


امان از سکوت آن لحظات ...


پ.ن: عیدتان مبارک.

پ.ن2: یک نفر امشب می‌گفت، رسول الله (ص) را به اخلاق محدود کردند تا کمتر از او بپذیریم حاکمیت و حکومت و فعالیت اجتماعی را؛ من مبعوث شدم برای تمام کردن مکارم اخلاق، یک تصویر ناقص و ناپیغامبر از این رهبر آسمانی است؛ پیامبر مهربانی که آن روی سکه‌اش، رشادت‌ها و جنگاوری‌اش، شجاعت و صراحت لهجه‌اش در برابر دشمنان را کمتر می‌گوییم و می‌شنویم و الگو می‌کنیم. چیزهای دیگری هم می‌گفت که می‌ترسم بگویم، اما حقیقت این است که دین اسلام، بدون وجهه‌های دلسوزانه‌ی اجتماعی‌اش تقریبا هیچ چیز نیست. هر که هر چقدر زور بازو دارد، جلوی این قرائت فردگرای سکولاریستی از دین را بگیرد، که از این دستور العمل همه‌جانبه‌ی بی‌نقص آسمانی به قول شهید بهشتی، آن بهشتی را نسازد که در آن کسی با کسی کاری ندارد.

۳ نظر ۲ لایک

سرمایه‌ی امیدواری

از صبح که بلند می‌شویم و چشممان را باز می‌کنیم با همیم تا شب که یکی از ما وسط جمله‌ی دیگری به خواب عمیقی فرو برود. حتی یک نفس و یک پلک بر هم زدن نیست، که من او را نبینم و او با من گفتگو نکند. کارهای زیادی داریم، درس می‌خوانیم و وقایع را تحلیل می‌کنیم. همدیگر را نقد می‌کنیم و بیش از همه خیال پردازی می‌کنیم. دلمان کارهای بزرگ و قدم‌های بلند می‌خواهد، هر چند که بارها شکست خورده باشیم. به جوانیمان امیدواریم و همدیگر را در روزهای سختی و بی‌حوصلگی دلگرم می‌کنیم. باور می‌کنید بعضی روزها یادمان می‌رود از خانه بیرون برویم؟ اگر کلاس‌های دانشگاه نبود، چه بسا یادمان می‌رفت چند روز است بیرون نرفته‌ایم، می‌خواهم بدانید از لحاظ غنی بودن نسبت به عالم بیرون در چنین مرحله‌ای هستیم!

روزهای عجیبی است، از خیلی از تعلقاتم فاصله گرفته‌ام، بهانه‌هایم کمتر به بیرون رفتن از خانه منجر می‌شود و کارهایم را ترجیح می‌دهم توی همین چاردیواری، با هم‌نشینی خودم انجام بدهم. من و هم‌نشینم گاهی خوبیم و گاهی نیستیم، گاهی شوق یادگیری دیوانه‌‌مان می‌کند و گاهی فروکاست انرژی گلویمان را می‌بنند اما، همچنان خوشحال و سرزنده‌ایم از این که این روزها با هم هم‌نشینم و در جستجوی امیدواری و راه تلاش و رشد، خودمان را می‌جوریم. در تلاشیم خودمان را دوست داشته باشیم و به تغییرات آینده امیدوارتر باشیم. دلمان می‌خواهد کمی‌ها را با حوصله لیست کنیم و دانه به دانه برای رفعشان نقشه بریزیم، بدون فشار شکننده‌ای از بیرون، بدون چارچوب‌های غیر واقعی موفقیت که از جان آدم می‌کاهد.

ما به هم امیدواریم و اشکالمان فقط این است که کمی برنامه‌ریزی‌مان لنگ می‌زند. امیدوارانه نقشه می‌ریزیم و خط می‌زنیم و دوباره می‌نویسیم. می‌دانیم هر چه هم شد، آینده لااقل کمی بهتر از این روزهاست.

۰ نظر ۱ لایک

تو ستونی، محکم بمان :)

من زنی را می‌شناسم که به معنای واقعی کلمه مذهبی است در حالی که شوهرش زیاد مذهبی نیست و حتی بعضی وقت‌ها به مخالفت با مظاهر مذهبی هم مبادرت دارد و مثلا نمی‌گذارد همسرش در کلاس‌ها یا جلسات مذهبی یا شبه مذهبی شرکت کند (اگر جلسات سیاسی هم باشد که دیگر واویلا!). زن به خاطر برنامه و تفکرات خاص شوهرش، طبیعتا غالب اوقات در خانه است و جز کلاس ورزشی و دنبال دخترها رفتن، در طول روز برنامه‌ی ثابت بیرون خانه ندارد و اتفاقا چند سالی هم هست که کارش را به دلایلی رها کرده. 

بقیه‌اش را انتظار داریم که توی خانه، به کارهای منزل و پختن و شستن بگذراند، اگر وقتی پیدا کرد روی مبلی ولو شود، تلگرامش را چک کند یا سریال ببیند و اگر خواهر و مادرش را دید غرغر زندگی‌اش را سرشان هوار کند. روحیه‌اش هم به طور مشخص به خاطر کارهایی که دوست دارد و بهشان نمی‌رسد و ساعات زیادی که به اجبار توی خانه می‌گذراند،نباید چندان تعریفی داشته باشد. خانم‌ها می‌دانند که این دست محدودیت‌ها تا چه حد می‌تواند شکننده باشد و زخم به سر و تن روح آدم بزند. بعد که بی‌حوصله شدی، حالا وقت این است که زندگی را به کام هر که تو را می‌بیند هم تلخ کنی تا کسی نباشد که ذره‌ای در دلش امید و انگیزه و روشنی باقی بماند!

اما برنامه‌ زندگی این زن، که تازگی‌ها کشفش کرده‌ام، کمی فرق دارد. خودش می‌گوید تقریبا وقت خالی ندارد. صبح تا ظهر که وقت آمدن بچه‌هاست را گذاشته برای مطالعه. کتاب‌هایی که دوست دارد بخواند، دوره‌های مجازی و سیرهای مطالعاتی که هیچ کدام راحت یا کوتاه مدت نیستند. بهترین استفاده از سکوتی و خلوتی خانه! عصر هم وقت رسیدگی به خانه و شور و نشاط اعضای خانواده است. اگر این لابلا بچه‌ها پای درسشان بودند باز هم فرصت مغتنمی است برای مطالعه و گوش دادن به صوت کلاس‌های مختلف. استفاده‌اش از فضای مجازی حداقلی است. اینترنت خانه همیشه روشن نیست مگر قرار باشد حضوری کلاس آنلاینی زده بشود یا چیزی برای خواندن دانلود! اگر هم فرصت بکند، برای همسر نه چندان مذهبی‌اش از قشنگی و خوشمزه‌جاتی که از صبح خوانده، تکه‌هایی را با سلیقه جدا می‌کند و می‌خواند. ساعاتی از روز و هفته را هم به نقشه کشیدن برای حل مشکلات فامیل و دنیای اطراف اختصاص می‌دهد. من هم به جرات می‌توانم بگویم خروجی‌ها و اثرگذاری این زن در دنیای اطراف، از بسیاری از ما که می‌توانیم کارهای زیادی بکنیم و وقتمان را به بطالت می‌گذرانیم به مراتب بیشتر است و خلاصه هیچ فرصت آزادی برای بی‌نشاطی و کسلی و خمودگی در برنامه‌اش ندارد و همین احساس شادابی را به مرور به دنیای اطراف هم منتقل کرده و می‌کند. 

من او را دوست دارم و این انگیزه و نشاط و از پا ننشستن برای تغییر دنیا را در او عاشقم. او مدتی است که الگوی زندگی من شده، نزدیک‌ترین الگویی که تا به حال داشته‌ام.


پ.ن: به نظر من دنیا از جایی بین قلب و نگاه زن‌ها آغاز می‌شود. اگر شور است، اگر شیرین، اگر شاد است، اگر غمگین! (شعر شد :دی)

۰ نظر ۷ لایک

اول یک نفس عمیق!

گاهی وارد جمعی می‌شوی که با تو متفاوت اند. تفاوت، نه از باب تنوع و «و جعلهم قبائل و شعوبا لیتعارفوا»، که از باب ضدیت و تباینی که شروعش بن دندان است! خب، چه می‌شود یکهو هول می‌کنی و به در و دیوار می‌کوبی خودت را که بیشتر جا بیوفتی و بیشتر بفهمندت؟ یک لحظه آرام باش، نفس عمیق بکش و فکر کن یکی از این آدم‌ها را اگر بیرون اینجا ببینی حالشان را می‌پرسی، که حالا مهم شده برایت که تحویلت بگیرند و حرف‌هایت را بفهمند؟ یک لحظه با خودت فکر کن که این‌ها را، به آن معنای دینی و حقیقی‌اش که می‌گویند، به عنوان هم‌نشین می‌پذیری که حالا دلت شور نجوشیدنت با آن‌ها را می‌زند؟ اصلا داستان چیز دیگری است! اگر این‌ها هم‌نشینان خوبی نیستند، این که تو را به هم‌نشینی نمی‌پذیرند اتفاق ناگواری نیست. هست؟ جای شکرش هم باقی‌ است که خدا نخواسته از وقتت برای بعضی حرف‌ها بذل کنی و بابت بعضی دشمنی‌ها و بی‌فکری‌ها چانه‌ بزنی.


۰ نظر ۳ لایک

آلارم سرِ خود!

یک خانم استادی به شاگرد هاش گفته بود: «هر وقت برای برنامه‌هایتان بی‌حال شدید، یاد مرگ بیوفتید! اگر امروز روز آخر عمرت باشد چطور کار می‌کنی؟» من جواب سوال را می‌دانم: حریصانه!

۲ نظر ۱ لایک

آنچه دانشگاه به ما نمی‌گوید

تمام کاری که از دست ما، در مدیریت مجموعه‌ها و کارهایی که در دست داریم برمی‌آید، «تدبیر» است. باید خودمان را در کسب این توانایی قدرتمند کنیم و بهترین تصمیم‌ها و مسیرها را برای استفاده از منابع و رسیدن به اهدافمان انتخاب کنیم، این تمام چیزی است که در کلاس‌های مدیریت یاد می‌دهند اما فقط یک بخشی از کار است. چیزی که حتی بزرگترین استراتژیست‌های دنیا هم در نظرش نمی‌گیرند باقی ماجراست: «العبد یدبر، و الله یقدر». بنده، تدبیر می‌کند، خداوند، مهر می‌زند و حکم به اجرا می‌کند! برای همین در چند سال آینده، اگر دیدید بعضی تحلیل‌های صد ساله و پانصد ساله و نقشه‌های دراز مدت توی جهان، طومارش پیچیده شد، تعجب نکنید. حضرات، حساب امضای مدیر کل را پای نقشه‌شان نکرده‌اند!

۰ نظر ۴ لایک
«بعد از این نام من و گوشه‌ی گمنامی‌ها
که غریبان جهان شهره‌ی آفاق‌ ترند»
موضوعات
کربلا ای کاش مسافرت بودم (۱۳)
یادداشت‌های یک زن خانه‌دار (۱۴)
چوپان معاصرطور (۱۵)
ما اینجوری دیدیم (۱۲۲)
اتفاق خودش نمی‌افتد (۷۸)
رج به رج (۱۳)
هنگامه‌ی تب (۳۸)
مداد سفید (۵۰)
خنده ی گشاد (۱۱)
اونی که برام قله ست (۱۶)
اینجور وقتا (۵۷)
مداد سرخ (۱۷)
دیالوگ‌های ماندگار (۴)
تا پخته شود خامی (۱۴)
من ریحانه‌ام (۱۱)
نامه های جمعه (۲)
برکه ی کاشی (۱۲)
کلاس طلیعه (۸)
با توام (۱۲)
پیوند ها
لابلای گل های پیراهنش
یک ذهن مُشَبَّک
نیوفولدر
پرانه ام
سلام
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان